3 خودمحوران از بدعتگذارى ، يعنى گريختن از اصل و پيداكردن اشخاص مستعد براى گمراهى شادمان مىشوند .
معناى خاص بدعت عبارتست از واردكردن چيزى در دين كه از دين نيست و يا بيرون نمودن چيزى از دين كه در دين است . با نظر به اينكه اگر همه عقايد و تكاليف دينى براى همه مردم روشن و بديهى نيست و چنان نيست كه مانند مسائل محسوس و ملموس همگانى قابل تغييردادن و تحريف نباشد ،
لذا امكان بدعتگذارى در دين مانند ديگر سيستمهاى نظرى ، موجود است .
بدعتگذارى غير از ابتكار و سازندگىهائى است كه به وسيله نوابغ و هشياران داراى اراده قوى ، در اديان و ساير سيستمهاى معرفتى و عملى
[ 190 ]
به وجود ميآيد . كلمه بدعت گاهى در همين معنى كه متذكر شديم بكار برده مىشود ، يعنى مىگويند : بدعتگذاران قرون و اعصار ، و مقصود مبتكرين و سازندگان قوى الاراده است كه وجودشان براى پيشرفت تكاملى و تطبيق اصول تثبيتشده در سيستم با دگرگونيهاى ضرورى و مفيد جديد ، ضرورت دارد . بدانجهت كه دين اسلام داراى آن اصول و قوانين كلى است كه در همه شرايط و دگرگونيهاى قرون و اعصار ، ميتواند حيات معقول مردم را اداره كند ،
جائى براى منهاكردن يا اضافهنمودن در دين اسلام وجود ندارد ، يعنى بدعت به معناى خاص كه در آغاز مبحث گفتيم ، در اين دين نامعقول است . ولى بدعت بمعناى ابتكار و سازندگى و تطبيقهاى هوشيارانه اصول و قوانين اسلام ،
با واقعياتى كه به طور مستمر بروز مىكنند ، نه تنها مضر نيست ، بلكه ضرورت قطعى دارد . نهايت امر بايد اصطلاح بدعت را كه معمولا در فرهنگ اسلامى بهمان معناى خاص بكار برده مىشود ، براى جلوگيرى از سوء تفاهم كنار گذاشته شود ، با اينكه كلمه ابداع و مبدع و بديع از همان ماده بدعت مىباشند ،
موجب سوء تفاهم نمىگردند .
براى بدعتگذارى در دين اسلام ، بمعناى خاص كه ممنوع است ،
عواملى را مىتوان در نظر گرفت ، از آن جمله دو عامل مهم را مطرح مىكنيم :
عامل يكم جهل و بىاطلاعى شخص بدعتگذار درباره اصول اسلامى . مسلم است كه هر فرد معمولى بىاطلاع نمىتواند در جامعه اسلامى بدعت خود را اظهار و تثبيت كند ، زيرا كسى جز مثل خود او كه جاهل به اسلام است ، پيروى از بدعت او نخواهد كرد . بنابراين ، بدعتگذار جاهل بايد از مقام بالا يا موضع قدرت ، بچنين كارى دست ببرد كه مردم معمولى با نظر به آن مقام و قدرت ، بدعت او را بپذيرند . اين يكى از پديدههاى شرم آورى است كه شخصيتهائى با تكيه به مقام و قدرت ، مىتوانند سرنوشت حيات معقول مردم را دستخوش جهالتهاى خود گردانند ، و هيچ دليل و علتى
[ 191 ]
جز همان مقام و قدرت هم نداشته باشند مثلا از يك رياضيدان چشمگير بدعت در مسائل حقوقى را بپذيرند و يك مورخ محض را روانشناس شايسته تلقى مىكنند و يك سپاهى زبردست را به عنوان رهبر فكرى قبول مىكنند اگر مقام و قدرتى را كه يك انسان بدست ميآورد همراه با آگاهى به اينكه او انسان است ، بوده باشد و انسانبودن خود را فراموش نكند ، امكان ندارد كه از روى جهالت درباره آنچه كه نمىداند اظهارنظر كند و بدعتى بگذارد .
عامل دوم هوى و هوس و تمايلات خودمحورانه ، اين عامل هنگامى دست به فعاليت مؤثر ميزند كه عظمت و حياتى بودن اصول و قوانين سيستم مكتبى در برابر شخص خودمحور ساقط مىگردد و رنگ درخشان و زنده آنها مات مىشود . راستى كدامين واقعيت و ضرورتى است كه در برابر خودخواهى خودمحوران عظمت خود را از دست ندهد و رنگ خود را نبازد ؟ اين جمله كه گذشت نبايد با سطحىنگرى برگذار شود زيرا معناى اينكه اصول و قوانين عظمت خود را از دست مىدهند ، آن نيست كه واقعيتها در واقع دگرگون مىشوند ، بلكه خودخواهى و خودمحورى با نابودساختن ماهيت خود واقعىاش هيچ عظمتى را در قلمرو جز خود قبول ندارد .
اين اشخاص واگذاشته شده به خود طبيعى [ كه از ديدگاه خود رشد يافته ، خود مجازى مىباشد ] از اضافهكردن آخور به توبره شادمان مىگردند يعنى هم از توبره خودخواهىها مىخورند و هم با پيداكردن سادهلوحانى براى تحميل بدعتهاى بىاصل و منطق ، از آخور اجتماع بهرهبردارى مىكنند ، بهمين جهت است كه بقول أمير المؤمنين عليه السلام با پراكندن و قابل قبول ساختن سخنان بدعتگذارانه خود و ديگران در شاديها فرو ميروند .
مسئله ديگرى كه درباره بدعتهاى ضد منطق و سنتهاى مفيد حياتبخش وجود دارد ، استمرار آثار آنها است :
سنت بد كز شه اول بزاد
اين شه ديگر قدم بر وى نهاد
[ 192 ]
هر كه او بنهاد ناخوش سنتى
سوى او نفرين رود هر ساعتى
زانكه هر چه اين كند زانگون ستم
ز اولين جويد خدا بىبيش و كم
نيكوان رفتند و سنتها بماند
وز لئيمان ظلم و لعنتها بماند
تا قيامت هر كه جنس آن بدان
در وجود آيد بود رويش بدان
رگ رگست اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور
البته چنانكه سنتهاى نيكو زمينهاى براى آمادهشدن وسائل حيات معقول مىباشند نه عامل جبرى آن ، همچنين بدعتها زمينهاى براى اختلال حيات معقول مىباشند ، نه عامل جبرى آن .
مرگ و عبور عقربكهاى زمان براى كسانى كه از تماس با واقعيات ناتوانند ، يك امتياز تدريجى براى مردگان به وجود مىآورد . از طرف ديگر اين قانون پايدار تاريخى هم وجود دارد كه عظمتها و تبهكارىهائى كه فوق معمولى باشند ، در كتاب پر ورق تاريخ ثبت مىشوند و به شكل عوامل محرك و سازنده يا نفرتانگيز سايه خود را مىگسترانند .
عامل سوم غرضورزيهاى خودمحوران زنده كه ميتوانند از استخوانهاى پوسيده گمراهان تبهكار استفاده كرده به هدفهاى خود برسند . 10 ، 11 حمّال خطايا غيره ، رهن بخطيئته ( خطاهاى ديگران را بر دوش مىكشند و خود گروگان خطاى خويشتناند )