10 فهم و درك نادان شبيه به قضاوت مگس ناتوانى است كه در تارهاى عنكبوت مشكلات گرفتار مىگردد
اين تشبيه بديع را كه امير المؤمنين عليه السلام درباره فهم و درك قضات نادان بيان مىكند ، در همه نادانان كه وارد ميدان مشكلات مىشوند ، صدق مىكند . پيش از توضيح اين مسئله نكته مهمى را كه در تشبيه مزبور وجود دارد متذكر مىشويم :
« تشبيه مشكلات به تارهاى عنكبوت » بنظر ميرسد كه مقصود بىاساس بودن مشكلات در برابر حقايق و واقعيات انسانى است كه از استحكام و پايدارى مستند به قانون برخوردار ميباشند . عواملى كه واقعيتى را به صورت مشكل در ميآورند ، عبارتند از جهل به موضوعات و احكام و يا خودخواهيها
[ 217 ]
و هوسبازيهاى بعضى از انسانها كه مشكل بوسيله آنها به وجود ميآيد .
در صورتيكه اين مشكلات براى انسانهاى بينا و دارندگان انديشه نيرومند و وجدان حساس و اطلاعات لازم و كافى پردههاى شفافى هستند كه زير خود را بخوبى نشان مىدهند . اين بينش و قدرت انديشه و وجدان اطلاعات قدرتى را بر انسان مىبخشند كه تارهاى عنكبوتى مشكلات ياراى مقاومت در برابر آن توانائى را ندارند ، ولى ادراك و فهم شخص نادان كه بهيچ اساس و پايهاى استوار نيست ، مقاومت خود را در برابر آن تارها از دست ميدهد نكته ديگرى كه در تشبيه مشكلات به تارهاى عنكبوت وجود دارد ، اختلاط و پيوستگىهايى است كه آن تارها را بهم پيوسته است همچنين مشكلاتى كه بوجود مىآيند ، داراى ابعاد مختلط و آميخته با يكديگر مىباشند كه بدون تفكيك و تحليل صحيح آن ابعاد ، حل اساسى مشكلات امكانپذير نيست .
قاضى نادان حكمهايى كه صادر ميكند ، چون مستند به درك و فهم ناقص و اطلاعات ناچيز او است ، لذا هرگز از يقين آرامشبخش درباره آن احكام كه صادر كرده است ، برخوردار نميباشد . صدور حكم از اين تبهكاران مانند سنگانداختن كودك در تاريكىها است كه نمىداند آن سنگ بچه خواهد خورد و در كجا خواهد افتاد . امير المؤمنين ( ع ) در جمله پيشين فرموده است :
ثم قطع به يعنى قاضى نادان باستناد به لاطايلات و آراء فرسوده خود ، قطع به حكم مينمايد . لذا ممكن است مطلبى كه در جمله مورد تفسير فرموده است ( نميداند حكمى را كه صادر كرده است ، مطابق واقع است يا نه ) با جمله « قطع به حكم مينمايد » نوعى تضاد احساس شود . در پاسخ اين اعتراض ميگوئيم :
مقصود از « قطع به حكم مينمايد » آن نيست كه قاضى نادان با آن مقدمات و تخيلات پوچ يقين ميكند حكمى را كه صادر كرده است ، مطابق واقع است ،
بلكه قطع او درباره محصول همان مقدمات و تخيلات پوچ است كه براى او واقعيتى جز آنها مطرح نيست . يعنى جهل و خودپرستى قاضى نادان براى او
[ 218 ]
نه واقعيتى جز همان تفكرات و قضاياى خيالى نشان مىدهد و نه قانونى بيرون از پندارهاى خودپرستانه او . با اينحال او خود بهتر از همه ميداند كه انسانهايى بينا و آگاه در حل همان مشكلات و متشابه آنها راههاى ديگرى را پيش ميگيرند و نتايجى را بدست ميآورند كه مخالف محصول فكرى او است كه آنرا به شكل احكام صادر مينمايد . لذا همواره يك ترديد و دودلى در درون او در باره احكامى كه صادر كرده است ، وجود دارد كه اگر داراى وجدان حساسى بوده باشد . ميتواند روان او را دچار اختلال بسازد . 25 ، 27 جاهل خبَّاط جهالات ، عاش ركَّاب عشوات لم يعضّ على العلم بضرس قاطع ( نادانى است گمگشته در جهالتهاى خود و همانند آن شبكور است كه در تاريكى مسائل مشكل و ابهامآميز فرو ميرود و هيچ مسئلهاى را با مبناى علمى قاطعانه حل و فصل نمىكند )