17 نتايج بيدادگرى قضات نادان ، ريختهشدن خونهائى است بناحق ، ربودهشدن ارثهائى است بناحق ، اهانت و جريحهدارشدن شخصيتهائى است بناحق ،
ساقط شدن ارزش كارها است بناحق
اين نتايج ناحق و امثال آنها معلول يك تخيل و كردار ناحق است كه عبارتست از تخيل شايستگى ناحق كه نادان در مغز خود مىپروراند و قضاوت در شئون زندگى و مرگ انسانها را به عهده ميگيرد . خونى كه با قضاوت ناحق قاضى نادان ريخته مىشود ، به اضافه اينكه به حيات يك انسان خاتمه داده و طبق آيه « مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ الْنَّاسَ جَميعاً » ( هر كس فردى از انسان را نه براى قصاص و نه براى ريشهكنكردن فساد او از روى زمين بكشد ، چنانست كه همه مردم را بكشد ) مانند قاتل همه انسانها شناخته شده و با مشيت الهى به تضاد برخاسته و احترام خون را از بين برده است ، راه تجاوز را به حريم جانهاى آدميان هموار نموده است .
كسى كه از روى جهالت خودمحورانه شخصيت مردم را مورد اهانت قرار داده
[ 232 ]
آنرا جريحهدار بسازد ، حيات واقعى او را كه با مديريت شخصيت ، مطلوب مىباشد ، مختل ساخته است ، اين اختلال گاهى به قدرى شديد است كه شخصيت توهينشده از زندگى خود سير گشته و زندگى را مرگ تدريجى شكنجهزا تلقى مينمايد . گرفتن مال آن كسى كه با دسترنج خويش يا بطور مشروع از راه ارث باو رسيده است و آن مال هيچگونه آسيبى به جامعه وارد نميآورد بوسيله قضاوتهاى ناحق يا مديريتهاى اجتماعى غير منطقى ، در حقيقت شكستن منطقه ممنوع الورود حيات آن شخص ميباشد . ساقط كردن ارزش كار يك انسان كه در حقيقت صورت ديگرى از انرژى عضلانى و فكرى و تجسمى از حيات مستهلك او است ، چيزى جز نابودساختن حيات آن انسان نيست . بدين ترتيب قضات نادان و خودپرست و متصديان ناشايسته شئون سياسى ملتها در زير ستارگان سپهر لاجوردين بازيگرانى هستند كه وسيله بازى آنان جانهاى آدميان است و بس . صحنه جنگهاى خونين كه صدها يا هزارها و در دورانهاى اخير كه تكامل به اوج خود ميرسد ميليونها انسان در خاك خود مىغلطند ، بازيگرانى جز اين متصديان ضد جانهاى آدميان به خود نديدهاست . مصالح ساختمانى زندانها و سيهچالهاى كشنده و بيمارستانهاى روانى و خانههاى محقرى كه مردم حق از دست رفته را در بر مىگيرد و مراكزى كه ناموسها و شخصيتها در آنها بباد فنا ميروند و جايگاههائى كه توطئه براى نابودى حق و انسانكشىها در روى اين خاكدان بنا ميشود ،
با دست همين بازيگران رويهم چيده مىشود .
وقتى كه نادانى با خودپرستى در يك فرد جمع مىشوند ، فرزندى بنام جهل مركب بوجود مىآورند كه نه تنها نادانىهاى خود را متوجه نميشود و نه تنها آنها را عيب و نقص احساس نميكند ، بلكه خودپرستى همه آن نادانيها را در نظر او دانائى جلوه ميدهد .
اين دانائى موهوم همه بيرنگها را داراى رنگ و هر داراى رنگ را
[ 233 ]
بيرنگ مىسازد . بعنوان مثال نشستن در روى صندلى صدر مجلس براى چنين اشخاص رنگ حياتى دارد ، در حاليكه خونهاى بناحق ريخته شده براى آنان رنگى ندارد . مثلا موقعى كه نام او در جمعى از نامها ذكر ميشود ، در رديف اول چنان رنگ درخشان و جالب دارد كه حيات صد در صد آرمان او ، در حاليكه آزادى ديگران براى اين نادان غوطهور در جهل مركب چنان بيرنگ و بىاهميت است كه رفتن از دست چپ كوچه با امكان رفتن از دست راست آن . بعبارت كلىتر هر حقيقت و ارزشى كه بتواند در برآوردن خواستههاى خود طبيعى اين ضد انسانها ، استخدام و دست بكار شود ، داراى رنگ است و هر حقيقت و ارزشى كه نتواند در منظور فوق اثرى مثبت داشته باشد ، رنگى ندارد تا توجه اين اشخاص را به خود جلب كند . اين هم يكى از نتايج بىرنگى حقايق و ارزشها در نظر نادانان خودپرست است كه داد و فريادهائى كه پيامبران و اصياء آنها و پيشوايان و رهبران راستين ملل و اقوام براه انداختهاند ، آنقدر بيرنگ جلوه دادهاند كه پند و اندرز ناميده مىشوند 36 الى اللّه اشكو من معشر يعيشون جهَّالا و يموتون ضلاَّلا ( شكايت به خدا ميبرم از گروهى كه نادان زندگى ميكنند و گمراه ميميرند ) .