20 براى خودپرستان خودمحور ملاك خوبى هر چيز مطابقت كيفيت و كميت آن چيز با هدفگيريهاى آنان است و ملاك بديها عدم موافقت هر چيز با هدفگيرى آنان ميباشد
تاكنون درباره تعريف خوبى و بدى مسائل زيادى پيش كشيده شده
[ 236 ]
است . از آنجمله :
1 خوب هر آنچيز است كه عامل خوشى و بد چيزى است كه عامل ناخوشى است . اين تعريف را ميتوان محصولى از مغزهاى كودكانه دانست كه در ارتباط با جهان هستى و محاسبات زندگى خود ، جز خوشآمدن و ناخوشآمدن اشياء براى آنان ، چيزى را درك نميكنند .
2 به اضافه اينكه مفهوم خوشى روشنتر از مفهوم خوبى نيست ، هر چيزى كه لذتبار است خوب است و هر چه كه دردناك است ، بد است . اگر منظور اين تعريفكنندگان ، لذت و درد شخصى طبيعى محض بوده باشد ، آن قدر بىپايه است كه به توضيح و انتقادش نمىارزد ، زيرا گوينده اين تعريف بنام يك انسان از موضع حيوانيت پست سخن ميگويد ، مگر انسانها نميدانند لذت كار و هدف جانوران است ؟ لذتپرستى كه عبارتست از خوشداشتن غرايز و خود طبيعى خام محورى جز همان خود طبيعى خام نميشناسد ، نه انسانى ديگر سراغ دارد و نه رشد و كمالى در گذشتن از پستىهاى خودپرستى و اگر مقصود اين تعريفكنندگان لذت بمعناى عمومى آن بوده باشد كه حتى لذايذ روحى و معنوى را هم شامل گردد ، درست است كه چنين تعريفى نزديك بمعناى واقعى « خوب » است ، ولى خوب در حد اعلايش با هدفگيرى لذت بهر مفهومى كه باشد سازگار نيست ، زيرا لذت بطور قطع خود طبيعى خام را محور رسمى خود ميشناسد . تفاوت فراوانى وجود دارد بين اينكه لذت هدف واقع شود يا سايهوار به دنبال من تكاملى راه بيفتد ، يا بعنوان نيروئى محرك به سوى كمال باشد ، مانند اراده كه نيروى محرك عضلات است نه هدف و نه سايه .
3 هر چيزى كه مطابق منطق است ، خوب است و هر آنچه كه خلاف منطق است بد است . اين تعريف شناخت خوب و بد را به عهده روش درست انديشيدن واگذار ميكند و ما ميدانيم كه روش درستانديشيدن كه منطق آنرا بما تعليم ميدهد ، هرگز چگونگى موادى را كه براى نتيجهگيرى تنظيم ميكند ،
[ 237 ]
تضمين نمينمايد ، خوبى و بدى و زشتى و زيبائى بايستى و نبايستى اگر بطور مستقل تحت عنوان مواد خام شكل منطقى قرار نگيرند ، نميتوان آنها را از روش منطقى محض استخراج كرد . تعريفاتى ديگر براى دو مفهوم متضاد خوب و بد مطرح شده است كه از دقت مناسب برخوردار نيستند ، لذا از تكرار آنها صرفنظر ميكنيم .
بنظر ميرسد براى پيداكردن تعريفى قابل توجه ، ما بايد چند مسئله را بعنوان مقدمه مطرح كنيم :
مسئله يكم بااهميتترين مسئله درباره شناخت خوب و بد اينست كه ما بايد مفهوم خوب را بعنوان بيانكننده نوعى رابطه ميان ذات انسان و پديده جز او در نظر بگيريم ، باين معنا كه خوب و بد از جمله واقعيات عينى قابل مشاهده و لمس نميباشند ، بلكه از نوع روابطى هستند كه ميان انسان و پديدههاى خارج از ذات او برقرار ميگردند . و خوبى و بدى با نظر به ذات انسان به وجود ميآيند . آنچه كه اثرى ملايم و هماهنگ با ذات انسانى داشته باشد ، خوب است و آنچه كه اثرى ناملايم و ناهماهنگ در ذات انسانى ايجاد نمايد ، بد است . توضيح اينكه چون با دلايل قطعى ميتوان اثبات كرد كه سود و زيان و زشتى و زيبائى و ملايمت و ناملايمبودن و خوشى و ناخوشى ، بىارزش و باارزش ، همه و همه اينها ملاكى جز ذات انسانى و شئون آن ندارد ، لذا اگر انسان از صحنه هستى منها شود ، واقعياتى بدون اتصاف به يكى از مفاهيم متضاد وجود دارد ، يعنى واقعيات با قطع نظر از انسان نه خوب است ، نه بد ،
نه زشت است و نه زيبا . بلكه واقعياتى هستند كه طبق مشيت الهى به وجود آمده به جريان افتادهاند . بنابراين خوب عبارتست از اتصاف يك پديده با ملايمت و هماهنگى ذات انسانى . كسانيكه در ذات انسانى جز لذت و خودپرورى سراغ ندارند ، هر چه را كه ملايم و هماهنگ با لذت و خودپرورى است ،
خوب خواهند گفت . ولى ما كه ذات انسانى را فوق لذت و خودپرورى
[ 238 ]
ميدانيم ، بلكه با تمام صراحت استعداد وصول به عالىترين مراحل كمال را در انسان مىپذيريم ، بيان ميداريم ، مفهوم خوب و بد را به ملاك آن استعداد در نظر ميگيريم كه تأثيرى مثبت در حيات معقول آدمى داشته باشد كه جويندگى و حركت به سوى كمال را در متن خود دارد .
[ 239 ]