4 خودمحوران هم مجرمند و هم عامل جرم ديگران
هر اندازه كه شخصيت آدمى در يك جامعه چشمگيرتر بوده باشد ، بهمان اندازه عظمت و پستىهاى او در افراد و شئون جامعه مؤثر ميباشد ، زيرا يكى از مختصات انسانهاى معمولى قرارگرفتن در جاذبيت شخصيتها است ، بهمين جهت است كه مىتوان گفت : يكى از عوامل مهم تعيين سرنوشت زندگى براى مردم معمولى ، شخصيتهائى هستند كه توانستهاند خود را در جامعه مطرح
[ 193 ]
نمايند . ناتوانى اين مردم از درك مشكلات زندگى و تشخيص قطعى و همه جانبه مصالح و مفاسد آن از يكطرف ، و علاقه جدى به داشتن امتيازاتى كه شخصيتهاى چشمگير بدست مىآورند و اشتياق فراوان به داشتن صفات برجسته يا براى رسيدن به رشد و كمال و يا براى ارضاى حس خودخواهى ، زطرف ديگر عواملى هستند كه مىتوانند مردم را به دنبال شخصيتها بكشند . اين پديده تقريبا يك امر طبيعى است و منهاى عامل خودخواهى نه تنها جرمى براى مردم محسوب نمىگردد ، بلكه مىتوان اين پديده را به عنوان نيروى محرك تلقى نمود كه اگر بطور منطقى مورد بهرهبردارى قرار بگيرد ، كاملا مفيد مىباشد زيرا اغلب مردم معمولى هم از درك واقعيتها و اصول و قوانين تكامل ناتوانند و هم آن قدرت گذشت از خودخواهى و لذائذ شخصى را ندارند كه خود به خود به سوى واقعيات كشيده شوند ، در صورتيكه شخصيتها و نتايجى كه آنان از امتيازات خود در زندگى اجتماعى مىگيرند ، براى مردم معمولى ملموستر بوده قدرت تحريكشان بيشتر مىباشد . بنابراين ، در اصلاح پديده تبعيت مردم از شخصيتها ، تكليف شخصيتها اينست كه وضع خود را اصلاح نموده از فساد مردم به وسيله اشتياقى كه به پيروى از آنان دارند ، برحذر باشند و بهراسند . با ملاحظه دقيق در اين پديده پيروى است كه ميتوان گفت :
مقدار بسيار فراوانى از تباهىهاى زندگى مادى و معنوى مردم معمولى در طول تاريخ ، معلول قرارگرفتن آنان در جاذبيت شخصيتهاى چشمگير ميباشد لذا قاطعانه بايد گفت كه عقل و وجدان يك انسان كه بجهت داشتن امتياز يا امتيازاتى براى مردم جوامع مطرح شده است ، توجيهكننده عقول و وجدانهاى همان مردم مىباشد . اين توجيه ممكن است محسوس و ملموس بوده مانند معلمان و مربيان با خط مستقيم عقل و وجدان متعلم و مورد تربيت را در مسير گرديدن قرار بدهد . و ممكن است به شكلى غير محسوس و غير ملموس در عقول و وجدانهاى مردم نفوذ نمايد ، حتى بدون آنكه مردم به آن نفوذ آگاهى داشته
[ 194 ]
باشند . اكنون ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم كه يك شخصيت خردمند و سازنده چنانچه از تجربيات و اندوختههاى جامعه خود بهرهمند ميگردد ، مردم آن جامعه از عقل و وجدان آن خردمند سازنده متأثر شده براى تطبيقدادن خود به شخصيت مفروض ، انعطاف مىپذيرد و بهرهور ميگردد . و بالعكس ، نيز صحيح است كه يك شخصيت چشمگير فاسد ، با اينكه از تجربيات و اندوختههاى فكرى و عضلانى مردم يك جامعه بهرهمند ميگردد ،
با كمال وقاحت و رذالت ، عوضى كه ميپردازد فاسدكردن عقول و وجدانهاى آن مردم و وادار كردن آنان به جرم خطا و انحراف مىباشد . جاى شگفتى است كه اين شخصيتهاى فاسد و مفسد در اين معامله تبهكارانه طلبكار هم مىشوند و وضعى پيش مىآورند كه مردم درباره احترام و تجليل از آنان به شرمندگى و قصور خود اعتراف نمايند اين نابخردان چشمگير نمىدانند كه بالاخره آن مردم ، در حال يا آينده با وجدان حساس خود بخوبى درك خواهند كرد كه حتى عامل پوزش و شرمندگى كه در معامله تبهكارانه احساس كردهاند ، خود معلول نابكارى ماهرانه آن چشمگيران ضد عقل و وجدان بوده است . قطعى است كه در آن هنگام كه مردم توانستند از جاذبيت دروغين آن عوامل جرم و بدبختى رها شوند ، خواهند گفت :
بىقدريم نگر كه به هيچم خريد و من
شرمندهام هنوز خريدار خويش را
و درك خواهند كرد كه خود اين بىقدرى و بىارزشى يكى از نتايج قرارگرفتن آنان در جاذبيت دروغين آن بافندگان تارهاى عنكبوتى براى شكار ناتوان مگس صفت بوده است . ممكن است بگوئيد ، يك شخصيت داراى مدتى محدود از زندگانى است ، با اينحال چطور ممكن است خطاهاى نامحدود كسانى را كه تحت تأثير او مرتكب خطاها شدهاند ، بر دوش بكشد ؟
پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا آن لذايذ نامحدود كه از خودخواهىها
[ 195 ]
و قراردادن مردم در جاذبيت شخصيت خود برده است ، مىتواند معادل كيفر آن خطاها بوده باشد كه مردم در تحت تأثير شخصيت او مرتكب شدهاند .