عمومىترين مختص بىشخصيتى اينست كه بر همه اصول و معتقدات طغيان مىكند
در مباحث مربوط به خودمحورى اين پديده كه بىشخصيتى مساوى طغيان بر همه اصول و معتقدات است ، از عمومىترين مختصات روانى كسانى است كه به بيمارى بنيانكن بىشخصيتى مبتلا هستند . اين پديده هيچ گونه جاى ترديد نيست و اينكه در هر جامعهاى و در همه دورانها افراد فراوانى با بيمارى مزبور دست به گريبان بوده و هستند جاى ترديد نيست ، همچنين افراد زيادى از اين بيماران كه خنده از لبانشان قطع نميشود و رنج و دردى احساس نميكنند اگر چه حقوق همه انسانها پايمال گردد و همواره از روى جسدهاى در خاك و خون غلطيده عبور كنند . تنها ضرورتى كه بر اين بيماران از همه چيز بىخبر و بيگانه از انسان و خدا مطرح است ، سازش با خود طبيعىشان مىباشد . آن خود طبيعى كه گرداب مهلك همه اصول و قوانين و معتقدات سازنده انسانى ميباشد . بيمارى بىشخصيتى بر دو نوع مهم تقسيم ميگردد :
نوع يكم مردم معمولى هستند كه بيمارى آنان ضررى مستقيم و آگاهانه به ديگر افراد جامعه وارد نميسازد . اينان در گذرگاه تاريخ مانند تفالههايى كه جوهر مفيدشان تباه شده است ، ميافتند و خاك ميشوند . و اگر تحليل دقيقى
[ 288 ]
درباره اين تفالهها انجام بدهيم ، خواهيم ديد : اكثر آنان قربانىهاى بىاعتنائى به تعليم و تربيت و تفسير غلط سياست و تبديل اين شغل الهى از منصب رهبرى صميمانه جامعه ، به عالىترين آرمانهاى مادى و معنوى ، به تبهكاريهاى ماكياولى ، ميباشند . و اما عده آن تفالههايى كه با امكان آگاهى و قدرت و اختيار به داشتن شخصيت صحيح ، راهى زبالهدان تاريخ گشتهاند خيلى كمتر از قربانيان بىاختيار سوء تعليم و تربيت و تفسير غلط سياست ميباشد زيرا عقل و وجدان و هدفگرايى از ريشههايى بسيار اصيل و نيرومند در درون آدميان برخوردارند و براى سقوط كلى عقل و وجدان و هدفگرايى با داشتن امكان آگاهى و قدرت و اختيار ، تنزلى بقدر آسمان بزمين لازم است .
نوع دوم مردم چشمگير و به اصطلاح شخصيتهاى برجسته مىباشند هنگامى كه اين نوع از مردم به بيمارى بىشخصيتى دچار مىشوند ،
بدان جهت كه چشمگيربودن شخصيتها هوايى در جو ايجاد مىكند ، لذا مردم مردم معمولى اغلب از چنين هواى آلوده استنشاق مىكنند و بدين ترتيب هر چه گسترش نمايش اين شخصيتها در جامعه بيشتر بوده باشد ، بيمارى بىشخصيتى آنان افراد و گروههاى بيشترى را مبتلا خواهد ساخت . تا آنجا كه ميتوان گفت : اين گونه چشمگيران بىشخصيت به صورت كارخانه توليد بىشخصيتى در جامعه ميآيند و بجهت همهگيربودن اين بيمارى ، تندرستى و بهبودى امرى استثنائى و خود نوعى بيمارى تلقى ميگردد ممكن است كه برخى از مطالعهكنندگان محترم اين اعتراض را بر ما متوجه بسازند كه وصول يك انسان به مرحلهاى كه شخصيت او در جامعه مطرح شود ، بدون داشتن عنصرى ممتاز امكانپذير نيست بنابراين حتما امتيازى براى چشمگيران وجود دارد كه شخصيتشان مطرح يا قابل مطرحكردن ميباشد . بنظر ميرسد اين اعتراض از يك ديد سطحنگرى ناشى ميشود . اگر ما اين حقيقت را در نظر بگيريم كه بعد مادى و هوسرانى و لذتجوئى بشرى از نظر وسعت و تنوع و
[ 289 ]
همهگير بودن ، قابل مقايسه با بعد معنوى انسانى او نيست ، پاسخ اعتراض مزبور روشن خواهد گشت . توضيح اينكه چشمگيران بىشخصيت در هر گروه و قلمروى كه باشند ، ميتوانند مردم را از بعد مادى و هوسرانى و لذتجوئى بدام بيندازند و به اصطلاح معمولى اين چشمگيران مىتوانند نبوغ خود را در يافتن رگ ضعيف مردم به كار بسته ، همه سطوح روانى آنان را اشغال نمايند هنگاميكه موفق به اشغال سطوح روانى مردم معمولى گشتند ، ميتوانند بطور مستقيم يا غير مستقيم و ناملموس در آنان شخصيتى را به وجود بياورند كه خودشان مىخواهند . اكثريت آلمانىهاى دوران هيتلر مخصوصا سربازان و درجهداران ارتشى او نسخه دوم هيتلر ميگردند ، وقتى كه در سخنرانىهاى او مىنشينند و پاسخ داد و فريادهاى هيتلر را با شعارهاى غير قابل تعبير ولى بسيار جالب ميدهند . در حقيقت اين هيتلر است كه هم سخنرانى ميكند و هم با شعارهاى محرك پاسخ مثبت به خود را ميدهد .
اشعث بن قيس احمق هم از آن تفالههاى متحرك بود كه هر چه گام در زندگى برميداشت ، راهش را به زبالهدان تاريخ نزديكتر ميكرد ، نه شخصيتى در جاهليت داشت كه اقلا مانند لبيد بن ربيعه عامرى و قس بن ساعده ايادى و سيف بن ذى يزن و نابغه ذببانى و ساير شخصيتها از امتيازى برخوردار بوده باشد و نه پس از طلوع اسلام گامى در راه انسانشدن برداشت كه موجوديتش را با آن گام تفسير و توجيه نمايد . اين تفاله جاهليت و اين كور غوطهور در ظلمتها سر از لجن بلند نكرده به امير المؤمنين غوطهور در نور الهى و نمونه تمام عيار انسانيت ، نفع و ضرر تعليم ميفرمايد اين سرچشمه شر و فساد اقلا اين اندازه هم نمىفهمد كه اگر جملهاى كه امير المؤمنين فرمود ، ابهامانگيز بنظر برسد ، بايد از آن حضرت توضيح بخواهد كه مقصود از اين جمله چيست ؟
نه اينكه قيافه اعتراض به خود گرفته و براى امير المؤمنين تعيين تكليف نمايند وانگهى داستان اعتراض آن حضرت درباره حكميت بقدرى شايع بود كه همه
[ 290 ]
مىدانستند و اطلاع از آن داشتند و چنانكه در تفسير خطبههاى آينده خواهيم ديد ، اخلالى كه عوامل ناآگاه در موقعيت زمامدارى امير المؤمنين وارد مىكرد ، مجبور گشت كه حكميت را بپذيرد و در عين حال اكيدا فرمود كه شما اين كار را مىكنيد و قطعا پشيمان خواهيد گشت .