خودشناسى و ارزيابى خويشتن
روانشناسان حرفهاى و آن دسته از فيلسوفان كه به شناخت نمودها و فعاليتهاى مغزى و روانى موفق گشتهاند ، افراد كمى نيستند ، بلكه بالعكس سياحان قارهها و درياهاى درون و نظارهكنندگان اشياء گوناگون در آن قارهها و امواج و جانداران و معادن زيردريائى آن درياها ، بسيار فراوانند فراوانتر از اينان افرادى هستند كه حتى بدون آموزشها و تفكرات و مطالعات و تجربيات علمى و فلسفى معمولى ، خيلى چيزها درباره خود ميدانند و با شعور طبيعى و ادراكات خام با حقايق زيادى در درون خود آشنائى دارند شما اين بازيگران صحنههاى گوناگون زندگى را با ديده ناچيز منگريد ،
زيرا براى آنكه يك انسان بتواند از عهده بازيگرى ماهرانه در صحنههاى متنوع زندگى برآيد ، شناختهاى فراوانى در مسائل روانى را لازم دارد .
وقتى كه هتلر مىگويد : « اجتماع شبيه به زن است كه تسلط شوهرى با شخصيت و قدرتمند و مدير را بر خويشتن ، به آن شوهر بىشخصيت و ناتوان كه
[ 160 ]
بازيچه دستش باشد ، ترجيح مىدهد . » اين جمله خيلى پرمعناتر از آن است كه از يك انسان بىاطلاع از وضع روانى خود و ديگران صادر شود .
خودخواهان خودنما كه مىتوانند با راهها و وسائل گوناگون خود را در جامعه مطرح نمايند ، روانشناسانى هستند كه بدون حضور در كلاسهاى روانشناسى و مطالعه در كتب و آزمايشگاههاى روانى ، آشنائى فراوانى با روان خود و ديگران پيدا كردهاند . نويسندگان زبردست شرق و غرب مانند جلال الدين مولوى ، تولستوى ، داستايوسكى ، ويكتورهوگو روانشناسان متخصص نبودهاند كه عمر خود را در تحقيقات روانى سپرى كرده باشند ، با اينحال با آن كيفيت شگفتانگيز و به آن مقدار حيرتآور كه اينگونه نويسندگان در قارهها و درياهاى درون خود و ديگران به سياحت پرداختهاند ، معلوماتى خيلى بيش از روانشناسان و فيلسوفان حرفهاى بدست آوردهاند . بنابراين شناخت و آشنائى با درون و با آنچه كه در درون مىگذرد ، در حوزه اختصاصى روانشناسى حرفهاى و فلسفههاى معمولى محاصره نمىشود . هنگاميكه يك شاعر حساس درباره مختصات عشق و وصال و شكست در عشق صحبت ميكند ،
قطعا بيانش عالىتر و دقيقتر است از آن روانشناسان و فلاسفهاى كه بمفهوم خشك و تجريدشده عشق مىپردازند . يك سياستمدار وضع روانى خود را در زير و روكردن هدفها و وسيلهها ، و در موقع روبرو گشتن با قواعد و اصول ثابته اجتماع در موقع اقدام به كار يا خوددارى از آن ، عميقتر و وسيعتر از يك روانشناس معمولى درك مىكند . همچنين يك هنرمند اگر بخواهد عوامل و انگيزههاى جوشش احساسات و شروع بارقههاى مغزى و تموج جريان آنها را توصيف نمايد ، خيلى بهتر و رساتر از روانشناسان آزمايشگاهى و استادديده و كتابخوانده بيان مىكند . بهرحال خودشناسى و آشنائى با آنچه كه در درون مىگذرد ، پديدهاى است كه مىتواند نصيب انسانهاى فراوانى بوده باشد . اما ارزيابى خويشتن ، مسلم است كه وصول به اين پديده
[ 161 ]
بسيار دشوارتر از خودشناسى است . آيا نمىتوان گفت ارزيابى خويشتن بقدرى استثنائى و به ندرت اتفاق مىافتد كه نسبت آن به خودشناسى نسبت فيزيكدانان است به كسانى كه با هدف اعلاى جهان هستى آشنائى پيدا كردهاند . اينكه بعضى از انسانشناسان مىگويند : « اگر ديديد شماره انگشتانتان براى شمردن انسان در هر قرنى تمام شده و بازداريد انسان ميشماريد يقينا به ضعف باصره مبتلا هستيد » شوخى نمىكند ، زيرا با نظر به عظمت ارزيابى خويشتن و دشوارى آن ، حقيقت همان است كه در جمله مزبور آمده است .
دشوارى ارزيابى خويشتن از آنجا ناشى مىشود كه :
اولا بايستى آدمى با مجموع اجزاى تشكيلدهنده روان خود آشنائى نزديك داشته باشد ، به اضافه اين آشنائى مهم ، بتواند قرارگرفتن موقعيت فعلى خود را در ميان گذشتهاى دريابد كه واقعياتى را در درون آدمى به حالت رسوبى درآورده و قطعا در موقعيت فعلى و آينده او مؤثر خواهد بود ،
و در آن تحولاتى كه در آينده در آن غوطهور خواهد گشت ناگهانى و غير قابل محاسبه وارد نگردد .
ثانيا امكانات و غير مقدورهائى را كه واقعيات طبيعت و روابط انسانى پيش مىآورند ، دقيقا بشناسد و آنها را از يكديگر تفكيك نمايد . به عبارت ديگر دومين عنصر ارزيابى خويشتن ، شناخت كيفيت و كميت قدرتى است كه موجوديت او دارا مىباشد .
ثالثا محاسبه دقيق درباره رابطه خويش با اصول و قوانينى كه در پيشبرد تكاملى او نقشى دارند .
اين شناختها در صورتى به نتيجه سازنده خواهد رسيد كه آدمى با خويشتن سر و كار داشته و بخواهد با اين شناختها موجوديت خود را در مجراى تكاپوى تكاملى قرار بدهد ، و الا اين شناختها هم مانند شناسائىهائى كه در خودشناسى مطرح كرديم ، نوعى از تموجات مغزى است كه براى
[ 162 ]
آرايش خودنمائى بدرد مىخورد ، بلكه گاهى همين شناسائىها به صورت قدرتى برنده در ميدان تنازع در بقاء درمىآيد .