احساس استقلال مطلق در ارزيابى خويشتن
هرگونه ارزيابى كه درباره خويشتن انجام بگيرد ، اگر به احساس استقلال مطلق خويشتن منتهى گردد ، نه تنها آن ارزيابى نابجا و غلط خواهد بود ، بلكه نوعى مبارزه با خويشتن مىباشد كه بدون ترديد مبارزه با ديگر انسانها را نتيجه خواهد داد . استقلال خويشتن كه در ارزيابى اختلال وارد مىكند ، به آن معنا نيست كه آدمى موجوديت و اختيار و قدرتها و امتيازات خود را منكر شود ، زيرا چنين انكارى نوعى مبارزه با خويشتن مىباشد ،
بلكه مقصود احساس آن نوع استقلال است كه موجوديت خود را فوق اصول و ارزشها تلقى نمايد . مثلا گمان كند كه موجوديت او مستقل از دستور « دروغ مگو » است او آن قدر استقلال دارد كه مىتواند لذايذ و آلام ديگران را ناديده بگيرد استقلال او بحدى است كه مىتواند اهميتى به حيات ديگر انسانها قائل نشود او استقلال دارد و مىتواند به فرياد عظماى پيشتاز تاريخ در لزوم تكامل و نداى وجدان براى برحذربودن از احساس بىهدفى ،
گوش فرا ندهد و اعتنايى نكند و استقلالى دارد كه مىتواند تكليف موقعيت خود را در جهان هستى با نظم دقيقى كه در جريان است ، تصفيه نكند اينگونه احساس استقلالها كه با دريافت خام به وجود مىآيد ، يا معلول خودخواهىهائى است كه ضررش از همه وابستگىها بيشتر و مهلكتر است و يا معلول آن جهل مطلق است كه تاكنون دواى آن كشف نشده است در جملهاى ديگر از امير المؤمنين ( ع ) آمده است كه :
رَحِمَ اللَّهُ امَرءً عَرَفَ قَدرَهُ وَلَم يَتَجاوَز طَورَهُ ( خدا رحمت كند مرديرا كه ارزش خود را شناخت و از حد خود تجاوز ننمود . )
[ 163 ]
اين نكته را هم فراموش نكنيم كه خطاى انسانها در ارزيابى و شناخت حدود خويشتن ، بمقدار زيادى معلول فرهنگهائى است كه بدون تصفيه و تنقيح در فضاى جوامع حكمفرمائى مىكنند . اين فرهنگها هرگز به فكر تعليم طرق ارزيابى خويشتن براى انسانها ، نيستند . به اين معنى كه هيچ اهميتى به اين مسئله حياتى نمىدهند كه مردم حتى دقيقهاى درباره ارزيابى همه ابعاد خود بينديشند ، بلكه بالعكس ، كوشش نمودهاى ملموس و ناملموس فرهنگهاى دوران ما ، در راه بسط دادن رهائى از هر قيد و اصل مبذول مىگردد ، در نتيجه براى انسانها خود قابل محاسبهاى نمىماند كه آن را ارزيابى نمايند . 42 ، 43 لا يهلك على التّقوى سنخ اصل و لا يظمأ عليها زرع قوم ماداميكه تفكرات و گفتار و كردار شخص مستند به تقوى نباشد ،
پديدههاى مزبور امواج و طوفانهائى هستند كه تحت تأثير عوامل بيرون از ذات انسانى سر بر مىكشند و با خنثىشدن همان عوامل ، يا در برابر عواملى نيرومندتر فرو مىنشينند و از بين مىروند .
اگر مالكيت بر خويشتن و خوددارى از غوطهورشدن در تمايلات نفسانى كه تقوى ناميده مىشود ، اصالتى براى شخصيت آدمى به وجود نياورد درون آدمى مانند آن كوه آتشفشان است كه هر لحظه در معرض انفجار و آتشفشانى است . وضع قوانين شايسته و تنظيم اصول زندگى و نمودهاى جالب فرهنگى و تعليم و تربيتهاى فنى ، بدون تقويت و رشد تقوى در شخصيت انسانى ، مانند آن ساختمان بسيار مجلل و آراستهاى است كه در قلههاى كوه آتشفشان بنا مىشود . اينهمه حقكشىها و دروغگوئىها و جنگهاى عالمسوز و زندانها و بيمارستانهاى روانى و اهانت بر انسانها در اشكال گوناگون و نوميدىها و احساس پوچى ، جز مواد گداخته آتش فشانهاى درون آدميان چيزى ديگر نيستند . جاى شگفتى نيست كه پس از داد و فرياد آنهمه عظماى تاريخ و فداكاريهاى رادمردان و صرف انرژيهاى مغزى
[ 164 ]
و گذشت از لذائذ زندگى كه درباره اصلاح وضع انسانها و تعليم اصول مديريت جوامع صورت گرفته است ، هنوز دروغ و ارتكاب خلاف واقعيتها نه تنها مفيد تلقى مىگردند ، بلكه بعنوان يك پديده ضرورى ، مشغول فعاليت در حيات اجتماعى انسانها تلقى مىشوند توصيه به تقوى كه عبارت است از خوددارى از ارتكاب پليديها ، حتى ارزش اندرز و نصيحت شايسته را هم از دست مىدهد و به بهانه آنكه توصيه بر تقوى دست ناتوانان را در برابر نيرومندان مىبندد ، خيانتى محسوب مىگردد واقعيت چنان نيست كه سادهلوحان گمان مىبرند كه نظم و زيبائى در شئون زندگى ، دليل رشد و كمال انسانى در قلمرو حيات است . امروز تفكيك درخشش لبخند آدميان بر روى يكديگر از بارقههاى شمشيرى كه در پشت گردن همديگر مىكشند ،
امكانناپذير است . وقتى كه آدمى از محبت بر خود و حفظ شخصيت از هوى و پليدىهاى آن ، محروم است ، نه براى خندههاى او ملاكى وجود دارد و نه بر گريههايش ، نه شكستهاى او قابل تفسير و توجيه است ، و نه پيروزيهايش نه آزادى براى او معنائى دارد و نه جبر . زيرا همانطور كه امير المؤمنين ( ع ) مىفرمايد ، براى شخصيت چنين اشخاصى ريشهاى وجود ندارد ، و جامعهاى كه از چنين افرادى تشكيل شده است ، ماتمكدهاى براى هشياران در ميان مستان است و بهشتى ايدهآل در نظر ماكياوليستها . 44 فاستتروا في بيوتكم ( در خانههاى خود بنشينيد )