نوع دوم زندگى بدون شناخت حيات و ارزش و حقوق آن
متأسفانه مىتوان گفت : افراد فراوانى در همه جوامع ، با اين نوع از حيات زندگى مىكنند ، يعنى هيچ درك و شناختى درباره حيات و ارزش و حقوق آن ندارند ،
يا قالبگيرىها و الگوهاى ساختهشده اجتماع آنان را از چنين درك و شناختى محروم ساخته است . اسفناكتر از اين دو گروه ناآشنا با حيات ،
انسانهايى هستند كه در برابر هشيارى به حيات و ارزش و حقوق آن ، با وسائل گوناگون تخدير ، به مبارزه برمىخيزند
جمله عالم زاختيار و هست خود
مىگريزد در سر سرمست خود
تا دمى از هوشيارى وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مىنهند
مىگريزند از خودى در بىخودى
يا به مستى يا به شغل اى مهتدى
به جرئت مىتوان گفت : اين همه بىاعتنايى به حيات و ارزش حقوق
[ 134 ]
آن كه از اكثريت انسانها ديده مىشود ، موجب شده است كه رهبران فكرى سادهانديش ، مبانى فكرى خود را روى حيات بىارزش و بىحقوق اكثريت استوار نموده ، مدعاى خود را با دلايلى كه از روش اكثريت استفاده مىكنند ،
به گمان خود به ثبوت رسانند خطر مهلك اينگونه تفكرات بىپايه ، اينست كه قدرت تفكر كسانى را هم كه مىخواهند با آشنائى به حيات و ارزش حقوق آن زندگى كنند ،
سلب مىنمايند . به عبارت سادهتر : بعضى از رهبران سطحىنگر ، اكثريت افراد را مىبينند كه زندگى آنان با بيگانگى از درك حقيقت حيات و ارزش و حقوق آن مىگذرد ، بجاى آنكه با تعليم و تربيتها و ايجاد توجهات منطقى ،
بيگانگى مزبور را به آشنائى مبدل بسازند و سطح فكرى و روانى انسانها را بالا ببرند ، جريان بيگانگى را به عنوان يك واقعيت صحيح تلقى كرده براى تفكرات ضد حياتى خود مبنا قرار مىدهند با اين تفكرات بىپايه كه حيات انسانها را به خاكستر مبدل مىسازند ،
زمينه مساعدى براى بيگانگى از حيات به وجود مىآيد ، و دوره سوم حيات كه حساسترين دوران عمر آدميان است ، سپرى مىگردد . اى كاش در آن روزها كه ژان ژاك روسو و امثال او مبناى قرارداد اجتماعى را پىريزى مىكردند ، عده ديگرى از متفكران پيدا مىشدند و اين سؤال را هم مطرح مىكردند كه دوره مبادله حيات انسانها در اجتماع چگونه بايد سپرى شود ؟
يعنى انسانها كه پس از دوران كودكى و تعليم و تربيت ، حيات و انرژىهاى مغزى و عضلانى خود را در اختيار جامعه مىگذارند ، ارزش آنها را چگونه بايد دريافت نمايند ؟ متأسفانه متفكران گذشته ما را آماده زندگى در اجتماع نمودند ، ولى مسئله حياتى مزبور را يا مطرح نكردند ، يا اگر هم مطرح كردند ، پاسخ منطقى و قانعكنندهاى به آن مسئله ندادند . بنظر مىرسد قدرتمندان اجتماعى و اقتصادى با حل نهايى مسئله مزبور روى موافق نشان
[ 135 ]
نخواهند داد ، زيرا موقعيتهايى كه قدرتمندان در جامعه خويش به دست مىآورند ، الگوهاى معينى را براى تبادل حيات و انرژىهاى مغزى و عضلانى انسانها تثبيت مىكنند ، و يا آنچه را كه از پيش تثبيت شده است و موافق آرمان آنان مىباشد ، اجرا مىكنند و شايد هرگز درباره اينكه « انسانها در زندگى خود چه مىدهند و چه مىگيرند » نمىانديشند .