3 براى اين نادانان خودپرست برقرارى صلح و صفا در ميان مردم ، دوزخى است سوزان كه زبانههايش همه سطوح موجوديت آنان را فراميگيرد .
اين نادانهاى خودپرست در راه عشق به خود طبيعى و متورمساختن آن ، به عامل منفىكننده دوم نيز تن در ميدهند . عامل دوم منفىكننده عبارت است از وحشت از واقعيات .
زيرا آنچه كه ميتواند با واقعيات ارتباط برقرار كند ، خود حقيقى آدمى است ، نه خود طبيعى تورم يافته كه به اصطلاحى ديگر خود مجازى ناميده مىشود . ندانستن واقعيات در صورت فقدان شرايط دانستن ، نه ضررى بر خود حقيقى آدمى وارد ميآورد و نه آسيبى آگاهانه و آزار اختيارى به جامعه ميرساند ، آنچه كه فرد و جامعه را به تباهى مىكشاند ، گريز آگاهانه و از روى اختيار از واقعيات است كه عاملى جز خود محورى جاهلانه ندارد .
بهمين جهت است كه نادانهاى خودمحور همواره تاريكىها را ميجويند و در تاريكىها زندگى مىكنند و در تاريكىها ميميرند . آشوبها و فتنههايى كه رنگ الگوها و معيارها و آرمانها را در جامعه مات ميسازند ، براى اين تبهكاران يك پديده آرمانى است كه اگر آنرا در رؤياى شبانگاهى كه در روى متعفنترين مواد خوابيده باشند ، ببينند ، بيدار شدن از آن خواب را مساوى شكنجهزاترين مرگ تلقى خواهند كرد .
برقرارى صلح در جامعه همه چيز را آنچنانكه هستند مينماياند ،
[ 206 ]
موقعيتها مشخص ميگردند ، بازيگرىها جاى خود را به فعاليتها و روابط منطقى خالى ميكنند . روشنائى دانشديدگان همه مردم را مينوازد و حقايق و واقعيات اهميت خود را بخوبى نشان ميدهند . قدرت اصول و قوانين « حيات معقول » ، بر بازيگريهاى ماكياوليستى پيروز ميگردد . هرگونه موجى از عقول و دلهاى مردم جامعهاى كه در صلح و صفاى حيات معقول بسر ميبرند ،
براى نادانان خودمحور زبانهاى از آتشهاى دوزخى است كه مرگ را بر آسيبخوردن از آن زبانه ترجيح ميدهند .
صلح مستقر در جامعه براى اين غوطهوران در نادانى مهلك ، مرگبارترين جنگى است كه ميان خود طبيعى آنان و اصول و قوانين و آرمانهاى اعلاى انسانيت ، شعلهور گشته است . هر چه صلح و صفا گستردهتر و عميقتر باشد ،
جراحات وارده بر خود طبيعى آنان مهلكتر خواهد گشت . آرامش اينان در جنگ و پيكار است ، اعم از آنكه در آن جنگ بدنها به خاك و خون بغلطند ، يا ارواح آدميان در گرد و غبار تناقضهاى مكتبى و تعصبهاى نژادى و قومى ،
تباه شوند ، تا ميدانى براى زندگى اين نابكاران كارافزا باز شود . 16 قد سمّاه اشباه النَّاس عالما و ليس به ( انساننماها عالمش ناميدهاند ، در حاليكه بهرهاى از علم نبرده است )