عامل محبت اصيل انسانها به يكديگر ، ايمان و عمل صالح است .
مىدانيم كه بشر تاكنون براى لزوم هيچ حقيقتى مانند مهر و محبت انسانها به يكديگر ، اصرار نورزيده است .
اگر همه كتب اخلاقى را باز كنيد و ورق بزنيد ، جز اين شعار كه « اى انسانها به يكديگر محبت بورزيد » محصولى نخواهيد ديد . اگر همه مكتبهاى اومانيسم را مورد مطالعه قرار بدهيد ، خواهيد ديد همه اين مكتبها يك ريشه اساسى قابل توجهى كه دارند ، عبارت از مهر و محبت انسانها به يكديگر است .
آن قسمت از علوم انسانى را مانند روانشناسى و روانپزشكى و روانكاوى و حتى علوم گوناگون حقوقى و سياسى واقعى را كه رابطه انسانها را با يكديگر مطرح مىكنند از نظر بگذرانيد ، بدون ترديد پديده محبت را در ميان مسائل گوناگون آن علوم مانند رگههاى الماس در ميان انبوه زغالسنگ خواهيد يافت . اين شعارهاى زير را درست توجه فرمائيد :
1 دنيا بدون محبت زندانى تاريك است .
2 در آن جامعهاى كه محبت وجود ندارد ، اعضاء آن جامعه يا مشتى حيوانات وحشىاند يا پيچ و مهرههاى ماشين بزرگ و ناخودآگاهى .
3 هيچ مشكل انسانى وجود ندارد كه با كليد محبت باز نشود .
4 هر جا كه با دردهاى درمانناپذير ارتباطات انسانى روبرو گشتيد ،
نسخه محبت را بنويسيد و عمل كنيد ، همه آن دردها مرتفع مىگردد .
5 محبت كوه را كاه و كاه را كوه مىكند .
اين ابيات جلال الدين مولوى را هم در نظر بگيريد :
از محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود
از محبت خارها گل مىشود
وز محبت سركهها مل مىشود
از محبت دردها صافى شود
وز محبت دردها شافى شود
از محبت دار تختى مىشود
وز محبت بار بختى مىشود
[ 32 ]
از محبت سجن گلشن مىشود
بىمحبت روضه گلخن مىشود
از محبت نار نورى مىشود
وز محبت ديو حورى مىشود
از محبت حزن شادى مىشود
وز محبت غول هادى مىشود
از محبت مرده زنده مىشود
وز محبت شاه بنده مىشود
از محبت نيش نوشى مىشود
وز محبت شير موشى مىشود
از محبت سقم صحت مىشود
وز محبت قهر رحمت مىشود
اينهمه خواصى كه مولوى براى محبت ابراز مىدارد ، ذوقيات و شعر گوئى بىپايه نيست ، اين خواص تجربه شدهاى است كه همه اقوام و ملل آنها را ديده يا شنيدهاند .
آنچه كه مهم است اينست كه بشر روى چه علت با داشتن چنين سرمايه حياتبخشى در درد بيگانگى از انسانها دست و پا مىزند ؟ به نظر مىرسد رهبران روحى ما در امتداد قرون و اعصار ، درباره تفسير محبت اشتباه بزرگى نمودهاند كه تا از آن اشتباه برنگردند هيچ چارهاى براى دردهاى انسان سوز بيگانگى از انسانها وجود نخواهد داشت .
اينان بايستى اصالت محبت را در درون آدميان به يكديگر اثبات كنند و به هر طريق واقعجويانهاى كه ممكن است انسانها را به داشتن چنين سرمايه حياتبخش آگاه كنند . با اين موفقيت عظمى كه فوق همه موفقيتهاى انسانى است [ كه در كشف اسرار طبيعت و هزاران نوع معرفت و دانش و پيشرفت نصيبش گشته است ] ، مىتوانند ادعا كنند كه نه تنها درمانى براى دردهاى مهلك بشرى پيدا كردهاند ، بلكه زندگى انسانى در روى زمين را آغاز نمودهاند .
اين حقيقت كه مردم با سير طبيعى خود كه پيش گرفتهاند ، هنوز وارد زندگى حقيقى نگشتهاند ، مطلبى است كه از تولستوى هم به خاطر داريم .
او مىگويد :
« خيال ورود مردمان اين دوره در ساحت حقيقى حيات ، مانند دختريست
[ 33 ]
كه از طبيعت زن بىخبر است و وقتى تصور عوارض آبستنى و درد زائيدن را در نظر مىآورد ، به گمانش مىرسد ، حالتى كه او را به واجبات و تكاليف مادرى دعوت مىكند ، غير از حالت طبيعى اوست ، از زندگى خود نااميد و مايوس مىشود . » 1 اكنون كه بحث به اينجا رسيده است و ما مىخواهيم پديده محبت را تا آن حدود كه از توانائى ما برمىآيد ، بررسى كنيم ، بگذاريد از مسائل و هيجانات ذوقى درباره اين عامل اصيل منطقى در حيات آدميان ، چشم پوشيده ،
واقعيت آن را مورد مطالعه قرار بدهيم .
ما براى درك مفهوم محبت به همانگونه كه مردم در اشكال مختلف از خود ، و ديگران با شعور طبيعى خويشتن ، دريافتهاند ، قناعت بورزيم ، يعنى محبت را با همان مفهوم روشنى كه همگان آن را دريافتهاند ، مطرح مىكنيم و در آغاز سخن به مباحث دقيق روانى نمىپردازيم . نخست چهار عنصر اساسى محبت را مطرح مىكنيم :