چهار عنصر اساسى محبت
عنصر يكم كسى كه محبت مىورزد . چون بحث ما درباره انسانها است ، لذا مسلم است كه مقصود ما از كسى كه محبت مىورزد انسان است ،
نه ساير جانداران كه از عواطف غريزى برخوردارند .
عنصر دوم شخص يا موضوعى است كه مورد محبت قرار مىگيرد ، كه با كلمه محبوب بيان مىگردد .
عنصر سوم محبت است كه همگان مفهوم آن را مىدانند و كم و بيش طعم آن را چشيدهاند . اگر چه با نظر به موضوع محبوب و وضع روانى كسى كه محبت مىورزد ، داراى مراحل و خواص مختلف مىباشد . محبت در مقابل
-----------
( 1 ) فلسفه زندگى . تولستوى ترجمه آقاى جلال دادگر صفحه 65
[ 34 ]
يك سلام متعارفى تا محبت ناشى از كارى كه موجب نجات انسانهائى از مرگ در فجيعترين وضع انجام گرفته است داراى مفهوم مشترك از اين پديده مىباشد ،
ولى مىتوان گفت :
چنانكه آن دو در شدت و ضعف و پايدارى و موقتبودن متفاوتند ،
همچنين از نظر كيفيت هم فاصله زيادى با يكديگر دارند ، اگر چه يك مفهوم وسيع جامع آن دو و ساير اقسام محبت را در بر مىگيرد .
عنصر چهارم انگيزه محبت است . اين عنصر تعيينكننده چگونگى ارزش است .
اصول انواع انگيزههاى محبت به قرار زير است :
1 مقدارى از انگيزههاى محبت وابسته به قوانين جبرى است كه در طبيعت انسانها وجود دارد ، مانند قانون مادرى و كودكى . هر يك از طرفين محبت خاصى به ديگرى دارد ، بدون اينكه احتياجى به آگاهىهاى عالى ، و درك و دانشهاى ديگرى جز همان وصفمادرى و فرزندى ، وجود داشته باشد .
2 در ميان انگيزههاى طبيعى محبت ، نوعى از عوامل وجود دارند كه آنها را عوامل احتياج ، تعبير مىكنيم . كسى كه احتياجش به وسيله فرد يا گروه و جامعهاى برطرف مىگردد ، بدون ترديد محبتى درباره آنها پيدا مىكند .
بدان جهت كه انگيزه محبت در اين موارد ، برطرفشدن احتياج است ، ارزشى جز طبيعى بودن وضع روانى شخصى كه محبت مىورزد ، ندارد . چنانكه در نوع يكم از انگيزههاى محبت ، عظمت و ارزشى جز همان طبيعى بودن وضع روانى مادر و فرزند ، چيزى وجود ندارد ، زيرا اگر افعى هم داراى حالت حيات طبيعى بوده باشد همين علاقه را با كودكانش خواهد داشت .
3 نوعى ديگر از انگيزههاى محبت وجود دارد كه جلب سود از ديگران مىباشد . مسلم است كه دستيافتن به سود بهر معنا كه باشد ، موجب محبت به كسانى مىشود كه به شخص مفروض سودى بخشيدهاند .
[ 35 ]
4 قسم ديگرى از عوامل محبت داريم كه نوعى از خواستههاى روانى ما را بر مىآورد . مانند زيبائى كه به طور كلى يكى از خواستههاى ما است . و مانند محبت است كه به طور متقابل در ما محبت به وجود مىآورد .
بايد بگوئيم كه اين نوع انگيزهها اگر چه به طور مستقيم از امور مادى محض نيستند ، بدانجهت كه برآورنده نيازهاى روانى ما مىباشند ، مانند نوع دوم از انگيزهها هستند كه ارزشى جز كشف از طبيعىبودن روان انسانى ندارند . بنابراين ملاحظات ، نوع دوم و سوم از انگيزهها هيچ ارزشى را جز معاملهگرى آدمى نشان نمىدهند . و نوع يكم و چهارم هم نشاندهنده وضع طبيعى روان آدمى است كه داراى ريشههاى جبرى است .
پس كدام است آن محبتى كه ارزشى ذاتى و مستقل از سودجوئىها و جبر روانى آدمى دارد ؟
اين محبت در كدام انسانى پيدا مىشود كه والاتر از فرشتگان است ؟
كجا است آن محبتى كه عالىترين و محركترين شعارهاى بشرى درباره آن گفته شده است ؟ آيا انسانها براى ابد از اين محبت محروم مانده ، تنها در كتابهاى ادبى و ذوقى ، لفظ آن را خواهند ديد و دل بدان خوش خواهند كرد ؟
براى پاسخ به اين سؤالات است كه ما اين جمله :
« عامل محبت اصيل انسانها ايمان و عمل صالح است » را عنوان مبحث قرار دادهايم . براى اثبات اين مدعا بهترين راه آن است كه ما دريافتهاى اصيل روانى خود را درباره محبت اصيل ، و خواص و انگيزههاى آن را با تحليل و تركيب منطقى واقعبينانه ( نه تجريد خشك و پيش ساخته ) تنظيم و مورد استنتاج قرار بدهيم :
1 روشنترين و نخستين قضيهاى كه داريم اينست كه ما انسانها استعداد محبت ورزيدن را دارا مىباشيم .
2 قضيه ديگرى بهمين روشنائى داريم كه مىگويد : ما انسانها داراى
[ 36 ]
استعداد گرايش به كمال مىباشيم . و چون گرايش واقعى بدون محبت امكانپذير نيست ، در نتيجه ما محبت به كمال داريم و كمال محبوب ما است .
3 محبتهائى كه به انگيزگى جبر روانى يا احتياجات و سودجوئىها بروز مىكنند ، در موقع تحليل نهائى به ريشههاى خودخواهى مىرسند كه داراى ارزش نيستند و بلكه به جهت قراردادن محبت در مجراى سوداگرى ،
موجب بروز نفرت از خود صاحب محبت بر خويشتن مىباشند ، زيرا خود سوداگر بهتر از همه مىفهمد كه : آن پديده مقدس را كه محبوبيت ذاتى دارد ،
در معرض خريد و فروش قرار داده است . و آن محبتى كه از جبر روانى سر بر مىكشد ، جز حباب جبرى ، ناشى از هوا و آب و حركت چيزى نيست .
سه قضيه مزبور اثبات مىكند : آن محبت اصيلى كه داراى ارزش ذاتى است ، منحصر در رسيدن استعداد گرايش به كمال به فعليت در ذات انسانى است .
4 اين كمال كه گرايش به آن يكى از استعدادهاى ذاتى ما ، بلكه اساسىترين آنها است ، آن تناقضى را با خودخواهيها دارد كه انديشههاى سازنده با تخيلات ويرانگر . نتيجه اعتقاد به اين قضيه اينست كه محبت اصيل كه داراى ارزش است ، ضد ناسازگار خود محورى است .
5 بدانجهت كه در محبت اصيل پاى شخصيت آدمى در كار است ،
يعنى شخصيت كمال جوى آدمى است كه از آن محبت برخوردار مىگردد ،
آگاهى به موضوع محبوب ، نخستين شرط اساسى محبت است ، زيرا محبت كورانه تفاوتى با حركت يك برگ زرد به وسيله باد به سوى برگ ديگر ندارد . آرى :
اين محبت هم نتيجه دانش است
كى گزافه بر چنين تختى نشست
دانش ناقص كجا اين عشق زاد
عشق زايد ناقص ، اما بر جماد
بر جمادى رنگ مطلوبى چو ديد
از صفيرى بانگ محبوبى شنيد
دانش ناقص نداند فرق را
لا جرم خورشيد داند برق را
[ 37 ]
يكى از بهترين عباراتى كه درباره شرط آگاهى و تعقل در اصالت محبت گفته شده است ، جملاتى است كه تولستوى ، آن انسانشناس بزرگ بيان كرده است : « تمام مردم مىشناسند آن عاطفهاى را كه حل مشكلات مىكند و به انسان سعادت زائد از وصف مىرساند ، و آن عاطفه ، محبت است .
حيات عبارت است از سرور و نشاط شخصيت حيوانى ، مادامى كه فرمانبردار عقل باشد .
عقل آن ناموسى است كه شخصيت حيوانى براى رسيدن به سعادت مطيع اوست .
محبت سيرت يگانه انسانى است كه با عقل موافق باشد ، در حالى كه شخصيت حيوانى راغب به سعادت ذاتى حيوانى است .
عقل به انسان ثابت مىكند كه سعى در تحصيل سعادت حيوانى خبط و خطا است و سير در تاريكى عادى است و سعادت شخصى سرابى است كه انسان را فريب مىدهد و هيچوقت به آن نخواهد رسيد و اخيرا عقل تمام راهها را بر انسان مىبندد مگر يك راه كه فقط محبت مىتواند آن را بپيمايد . » 1 « چقدر قشنگ و زيباست عاطفه محبت كه انسان را وادار مىكند به بناى حيات خود براى فائده ديگران . درد مردم ناشى از شخصيت حيوانى و مصدرش آنجا است . و تخفيف اين درد ممكن نيست مگر آنكه تن به محبت بدهد تا در او معجزات باهر نمايد .
هر قدمى كه انسان براى سعادت شخصى بر مىدارد او را نزديك مىكند به بزرگترين مصيبتها ، يعنى مرگ كه بمجرد ديدنش صفا و روشنى و مسرات شخصى در نظرش تيره و تار مىگردد ، مگر قدمگذاردن در راه محبت كه نه فقط ترس از مرگ را ظاهر نمىكند ، بلكه به انسان تكليف مىكند كه جسد خود را قربانى سعادت ديگران نمايد . » 2
-----------
( 1 ) فلسفه زندگى تولستوى صفحه 147 ، 148 ، 149
-----------
( 2 ) فلسفه زندگى تولستوى صفحه 147 ، 148 ، 149
[ 38 ]
پس چنين مهربانى خشنودى طبيعت انسانى را كه رو به جلو ميرود ،
ضمانت مىكند و او را از حيوان جدا كرده به خدا ربطش مىدهد . » 1 « محبت ترقى و نمو نمىكند مگر زمانى كه آفتاب عقل بر او بتابد و به طرف روشنائى و نور خود را بكشاند . » 2 محبت بدون آگاهى و تعقل در موضوع محبوب و انگيزههاى آن ، گرايش خامى است مانند كينه و خصومت ناآگاهانه و بدون تعقل در موضوع كينه و خصومت ، كه يك جدائى و نفرت خام و بىاساس است كه ممكن است تا نابودى حيات شخص كينهتوز پيش برود .
6 معرفتى كه شرط اساسى محبت است ، تنها شناخت و تعقل محض درباره محبوب نيست ، بلكه عبارت است از آن آگاهى و تعقلى كه بتواند شخصيت را در جذبه محبوب قرار داده ، آن را جزئى از شخصيت نمايد .
از همين جا است كه موضوع گرايش و ايمان به محبوب به عنوان محصول معرفت به آن مطرح مىگردد ، لذا بدون گرايش صد در صد به محبوب كه ايمان ناميده مىشود و همه شخصيت را تحت تأثير جدى خود قرار مىدهد ، اصالتى براى محبت و محبوب تصور نمىگردد .
7 در اوائل اين مبحث گفتيم آنچه كه مىتواند محبوب ما قرار بگيرد ،
حقيقتى است كه موصوف به كمال باشد ، زيرا هيچ بشر عاقلى به موضوعى پستتر از موقعيتى كه دارد محبت نمىورزد .
پس موضوع محبت ما حقيقتى است كه جهت كمالى در آن وجود داشته باشد كه نخست ما را از همان جهت به طرف خود جذب نمايد و تدريجا شخصيت ما آن را به خود جذب نموده مانند جزئى از خود قرار بدهد كه اين جزء عامل فعال و توجيهكننده شخصيت باشد . ( و اينست معناى ايمان به يك موضوع )
-----------
( 1 ) فلسفه زندگى تولستوى صفحه 167
-----------
( 2 ) فلسفه زندگى تولستوى صفحه 172
[ 39 ]
اين كمال در جمادات و نباتات و حيوانات و ساختههاى دست بشرى وجود ندارد ، اگر چه داراى ارزش مادى فوق معمولى بوده باشند .
دليل اين مدعا كاملا روشن است ، زيرا هر انسانى كه از شخصيت خود و عظمت آن آگاه است ، نمىتواند حاضر شود كه جماد ، مثلا يك قطعه الماس را اگر چه داراى گرانترين قيمت است ، جزء فعال شخصيت خود تلقى نموده سطوح شخصيت را تحت تأثير قطعهاى جامد قرار بدهد .
همچنين است ساير موضوعات مانند نباتات و حيوانات كه قطعا داراى موجوديتى پائينتر از شخصيت انسانى مىباشند . هيچ عاقلى نمىخواهد كه سگ ، جزئى فعال از شخصيت او باشد ، اگر چه آن سگ ميليونها ارزش داشته باشد . بلى ممكن است انسان نه تنها به موجودات مزبور ، بلكه حتى به يك ماشين ناچيز و حتى به يك جاروب به جهت انسى كه با آن داشته است ،
علاقهاى در خود احساس نمايد ، ولى اين علاقه غير از آن محبت اصيلى است كه تنها به موضوعاتى متعلق مىشود كه شايستگى قرار گرفتن به عنوان جزئى فعال از شخصيت را داشته باشد ، بنابراين :
انسان ، محبوب اصيل ما است زيرا تنها انسان است كه مىتواند داراى كمالى باشد كه شايسته قرارگرفتن به عنوان جزئى فعال از شخصيت انسان ديگر بوده ، با معرفت و ايمان به آن كمال ، دارنده آن را محبوب اصيل خود تلقى نمايد . اكنون ببينيم : آن كمالى كه مىتواند دارندهاش را محبوب اصيل قرار بدهد چيست ؟
آيا كمال عبارت است از داشتن نسب و نژاد برتر ؟ نه ، هرگز ، زيرا برترى نسب و نژاد هيچ دلالتى به عظمت و كمال منسوب به آن را ندارد ، شايد بتوان دهها مجلد كتاب پر ورق درباره نامهاى اشخاصى در يك دوره كوتاه از تاريخ جمعآورى نمود كه فرزندان اعقاب و نياكان و نژادهاى خوب و
[ 40 ]
اصيل بوده ، ولى پليدترين و پستترين انسانها مىباشند . به اضافه اينكه انتساب و استناد جبرى يك انسان به پدر و مادر باارزش و با نژاد برتر كه خارج از حدود توانائى و اختيار انسان است ، چه كمالى در بر دارد ؟ چنانكه بالعكس ،
انتساب اجبارى يك شخص به پستترين فرد و نژاد ، دليل نقص و پستى او نمىباشد .
آيا كمال عبارت است از زيبائى شكل و اندام ؟ اين پديدههم مانند پديده نسب و نژاد قابل محاسبه در منطقه كمال و ارزش نيست ، زيرا اولا هيچ پديده جبرى كه زيبائى صورت و اندام نيز جزئى از آن است ، كمترين كمالى محسوب نمىگردد اگر چه مردم را بر حسب خاصيت روانى كشش به زيبائى ، به سوى خود جلب نمايد ، زيرا هم موضوع « زيبا » يك پديده جبرى است و هم استعداد كشش به زيبائيها ، مانند تمايل شديد انسان تشنه به آب و انسان گرسنه به غذا و بيمار به دارو و غيره . ثانيا . مىدانيم كه زيبائى صورت كمترين دليلى براى زيبائى و ارزش روحى موضوع « زيبا » ندارد . چه بسا انسانهاى پليدى كه با صورتهاى زيبا ، افراد و جوامعى را به تباهى كشيدهاند .
وانگهى هيچ انسان آگاه به ارزشها و عظمتهاى شخصيت آدمى حاضر نيست كه چشم و ابرو و اندام زيبا ، جزء فعال و گرداننده شخصيت او بوده باشد مخصوصا اگر بداند كه علاقه و محبت به آن اشكال زيبا ريشه فرويدى دارد كه آتش به ريشه اصالت حقيقت مىزند ، .
كسى كه كمال را از دريچه زيبائىهاى صورى مىبيند ، در حقيقت حيات را كه داراى هزاران بعد تكاملى است ، در اشباع يك غريزه جبرى به وسيله موضوع جبرى با وسيله جبرى خلاصه مىنمايد .
آيا كمال عبارت است از هوش و استعداد و تعقل و دريافت و تجسم و اراده قوى و فعال ؟ بلى ، اين پديدهها و نيروها مىتوانند بهترين وسائل كمال بوده باشند ، نه خود كمال ، زيرا چنانكه مىدانيم وحشتانگيزترين ويرانگريهاى تاريخ
[ 41 ]
بشرى به وسيله همين پديدهها و نيروها بوده است ، زيرا اشخاصى كه داراى مراتب پستى از آن پديدهها و نيروها باشند ، كاربرد مهمى ندارند . به اضافه اينكه دارندگان پديدهها و نيروهاى مزبور ، به خوبى مىدانند كه هرگز با داشتن آنها پاسخى براى حس كمالجوئى خود پيدا نكردهاند ، مخصوصا اگر به اين حقيقت آگاه شوند كه ريشههاى اوليه آنها عوامل جبرى طبيعى است كه نمىتواند به خود آنان مستند بوده باشد . آيا كمال عبارت است از داشتن قدرت بر تصرف و دگرگونى در طبيعت و يا انسانها ؟
اين پديده بايد مورد دقت قرار بگيرد ، زيرا چنانكه انواع قدرت بسيار متعدد و متنوع است ، همچنين از نظر استناد به قدرتمند ، به دو نوع اساسى تقسيم مىگردند :
نوع يكم قدرت جبرى طبيعى است كه بدون اختيار و كوشش به دست مىآيد مانند چشمهاى جذاب ناپلئون و داشتن معادن پر قيمت بعضى از جوامع كه به طور طبيعى پيشتازان و حتى افراد آن جامعه را قدرتمند مىنمايد و همچنين قدرتهائى كه به وسيله رويدادهاى خارج از محاسبه و كوشش به دست مىآيد ، مانند بعضى از انتخابات و رويدادهاى ساير جوامع كه در جرز و مد قدرتهاى انسانها و جوامع مربوط به آنها اثر مىگذارد . حتى مردن و از بين رفتن اشخاص قدرتمند مانند مرگ دانشمندى بزرگ در پيشرفت دانشمندان درجه دوم در اجتماع موثر واقع مىگردد . اينگونه قدرتها نمىتواند عامل محبت بوده باشد ، زيرا چنانكه روشن است ، استناد به شخصيت و كار و كوشش دارندگان آنها ندارد .
نوع دوم قدرتهائى است كه تحصيل و به كاربردن آنها مستند به شخصيت آدمى و كار و كوشش او است . اين نوع قدرتها با نظر به هدفگيرى در به كار بردنها به دو قسم اساسى تقسيم مىگردند :
قسم يكم هدفگيريهاى آرمانى انسانى ، مسلم است كه تحصيل قدرت
[ 42 ]
و به كار بردن آن براى اين هدفگيريها از عالىترين كمالات بشرى بوده و مىتواند معرفت و ايمان و محبت انسانها را به طور جدى به سوى خود جلب كند .
قسم دوم هدفگيريهاى خودخواهانه است . اگر هم تحصيل قدرت و به كاربردن اختيارى آن فى نفسه ، دليل بر امتياز صاحب آن بوده باشد ،
ولى اين امتياز با هدفگيرى مزبور نه تنها لغو و بيهوده مىگردد ، بلكه منجر به جوشش خودخواهى وحشيانه مىشود كه پستترين درجات حيوانى است .
با اين تحليل روشن مىشود كه قدرت و به كار بردن آن ، موقعى مىتواند كمال محسوب شود كه مستند به كار و كوشش آدمى با هدفگيرى آرمان انسانى بوده باشد . محبت به اين قدرتمندان كه در حقيقت خود را وسيله به قدرت رسيدن و كمال انسانها تلقى مىكنند ، اصيل مىباشد ، ولى اندك است افراد اين قدرتمندان ، و اندكتر از آنان ، آن اشخاصى هستند كه به توانند آنان را تميز به دهند . خوب دقت كنيد چه مىگوئيم ، عشاق واقعى على بن ابيطالب عليه السلام و دوستداران واقعى سقراطها با نظر به ادعاى كمال دوستىئى كه بشر به راه انداخته است ، بسيار اندكند .
آيا كمال عبارت است از سرعت انعطاف به سوى هر موقعيتى كه پيش مىآيد و مىتواند خواستهاى از خواستههاى زندگى معمولى آدمى را تأمين نمايد ؟ طرح اين موضوع را براى بررسى كمال ، موجب شرمسارى مىبينيم .
ولى چه مىشود كرد كه بدبختانه گروهى حيوانمنش اين سرعت انعطاف را به هر وضعى كه سود شخصى آدمى را تأمين كند ، كمال مىدانند در صورتى كه ما هيچ رذالت و پستى را در قاموس بشرى بدتر از اصلشكنى و بىشخصيتى سراغ نداريم . اين انساننماهائى كه داراى شخصيت مايع هستند ، اگر كمى باهوش باشند به موضوع تحول و لزوم تطبيق زندگى با موقعيتهاى جديد ،
استناد مىكنند ، در صورتى كه خود تحول متكى به اصول ثابت و غير قابل
[ 43 ]
ميعان مىباشد ، به اضافه اينكه كدامين تحول صحيح و منطقى ، با عقربك دقيقه شمار ساعت دگرگون گشته و جاى خود را به تحول ديگر مىدهد ؟ با نظر به احتمالاتى كه در تعيين كمال بررسى كرديم ، ساير موضوعاتى كه به عنوان كمال ممكن است مطرح شوند روشن مىگردند .
اكنون نتيجه اين مبحث را كه منظور آن تعيين كمال شايسته محبوبيت است ، به دست مىآوريم ، اين نتيجه چنين است :
1 آنچه كه شايستگى براى محبت اصيل دارد ، انسان است .
2 ملاك شايستگى انسان براى محبت اصيل ، معرفت و ايمان و كارى است كه با هدفگيرى آرمانى انسانى انجام مىدهد .
اگر درست دقت كنيم ، خواهيم ديد كه هر سه موضوع يعنى معرفت و ايمان و عمل ( نه دانستن و گرايش و بازتابهاى جبرى ) بدون بهرهبردارى از آزادى ،
امكانپذير نمىباشند . بنابراين محبوب اصيل و معقول ما ، انسانهائى هستند كه شخصيت آنان با سه موضوع مزبور به حد اعلائى از زيبائى و كمال آزادانه رسيده است . اينست معناى آيه مورد بحث :
اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُو الصَّالِحاتِ سَيَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً 1 ( كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالحه بجا بياورند ، خداوند براى آنان مهر و ودادى قرار مىدهد ) .
البته محبت بر همه انسانهاى غير مضر مسئلهاى است كه بعدها مطرح خواهيم كرد .