15 درباره چيزى كه از روى نادانى انكارش كرده است نه دانشى ديگر سراغ دارد و نه نظرى از ديگر صاحبنظران
همين است كه گفتم نيست نميشود امكانپذير نيست اصلا نميتوان تصورش كرد . . . با اين كلمات موضوع يا حكم يا قانون كلى و اصول عمومى را منكر مىشود . چرا ؟ براى اينكه اين نادان واقعيت را نديده است ،
نشنيده است ، لمس ننموده است به مغز محدود او راه نيافته است ، اصلا چنان از حقيقت انكارشده بىاطلاع است كه حتى احتمالش را در ذهن خود راه نميدهد . واقعيتها براى اين محدود نگران همان پديدههاى ناچيز از شئون بيكران بشريست كه در صندوق كوچك مغزشان جاى گرفته و قفل بازنشدنى جهل از ورود واقعيتهاى ديگر بر آن صندوق جلوگيرى ميكند . تسليتهاى دلخوشكنندهاى كه اين انسانهاى در خود پيچيده به خويشتن مىدهند ،
تصور بىاساس مشتى از كليات و مفاهيم گستردهاست كه وسعت و كليت و عموميت آن كليات و مفاهيم را كه محصول تجريدهاى مغزيست با واقعيات عينى اشتباه نموده گمان ميكنند واقعياتى را كه ميدانند به اندازه همان كليات و مفاهيم ساخته ذهنى است اين يك بيمارى خطرناك براى علم و معرفت است كه حتى افرادى از متفكران كه شايسته احترام علمى و جهانبينى هستند ، مبتلا به آن مىباشند ، چه رسد به نادانان خودپرست كه رويدادهاى محاسبهنشده جامعه و فقر شخصيتهاى شايسته ، آنان را در نظر مردم جلوهگر ساخته است
[ 229 ]
خصومت انسان جاهل به آنچه كه نميداند تاريخى مساوى تاريخ بشرى دارد انسان نادان براى درك واقعيات يك بعد بيشتر ندارد و آن حواس معمولى او است ، حتى به شرط آنكه محصول آن حواس تضادى با عقايد پيشساخته و پرداخته او نداشته باشد ، و در صورت تضاد ، فورا دست به كلىبافى زده خواهد گفت « آرى حواس ما بجهت خطاهائى كه مرتكب مىشوند ، قابل اطمينان نيستند در صورتى كه ثابت شده است كه حواس در ارتباط با اشياء عينى با درنظرگرفتن همه موقعيتهاى حواس و فواصل و ساير خصوصيتهاى مربوط به حواس و شيئى محسوس ، خطا نميكند ، بلكه صحت و خطا از قضيه سازى سرچشمه مىگيرند كه مربوط به نيروى قضيهسازى ذهن ميباشد . بهمين جهت است كه براى نادانان محدودنگر اين دو جمله « براى من مطرح نيست » و « واقعيتى ندارد » بيش از يك معنا ندارد و آن اينست كه واقعيت منحصر در آنست كه زحمت بكشد و بيايد در برابر حواس و خواستههاى من دست بسينه بايستد تا من آنرا بپذيرم براى اينان شنيدن اينكه دانش و بينشى ديگر جز آنكه تو دارى يا ادعا ميكنى وجود دارد ، معنايى پوچتر از نفى هستى آنان دارد . براى اينان شنيدن اينكه دانايان و جهانبينان و يا قضاتى ديگر وجود دارند كه آراء و نظرات ديگرى درباره اين مسائل دارند ، تلختر از شنيدن خبر مرگ محبوبترين معشوق است كه به گوش عاشق دلباخته برسد . مطلقى كه در درون اين شكستخوردگان « حيات معقول » روييده و شاخهداده و برگها به وجود آورده است ، آسيبناپذيرتر از آن است كه همه واقعيات جهان هستى دست به دست همديگر داده بهمراه همه متفكران واقعنگر كمترين تزلزلى در آن مطلق ساخته شده وارد نمايند . 33 و ان اظلم عليه امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه ( در آن هنگام كه در تاريكى و ابهام مسئلهاى فرو رفت و نادانى خويش را دريافت ، جهل شناختهشده خود را از ديگران مىپوشاند )
[ 230 ]