بهشت و دوزخ
مباحث مشروح را درباره بهشت و دوزخ و برزخ در تفسير و نقد و تحليل مثنوى مجلد دوم از صفحه 650 تا 659 و مجلد چهارم صفحه 705 و مجلد نهم صفحه 462 مطرح كردهايم . مراجعه شود . در تفسير جمله فوق چند مطلب مهم را بطور مختصر متذكر مىشويم :
از مجموع منابع معتبر اسلامى اين حقيقت استفاده مىشود كه :
1 بهشت جايگاهى است كه خداوند براى انسانهاى بافضيلت و تقوى آماده نموده است .
2 آن لذائذ عالى كه در بهشت نصيب انسانهاى با تقوى و فضيلت خواهد گشت با خوشىها و لذائذ اين دنياى مادى قابل مقايسه نيست . حتى عظمت آن لذائذ در درجهاى است كه با آنچه كه ما در اين زندگانى لذائذ روحى ميناميم ، شباهتى ندارد . اين نكته در روايتى معتبر چنين آمده است :
لا اذن سمعت و لا عين رأت ( نه گوشى آنها را شنيده است و نه چشمى آنها را ديده است ) .
تبصره : اگر چه ظاهر اين روايت بالاتر بودن لذائذ بهشتى را از آنچه كه
[ 9 ]
در اين دنيا ديده و شنيده شده است ، بيان ميكند ، ولى چون مقصود حقيقى اينست كه لذائذ بهشتى بالاتر از گنجايش موجوديت آدمى در اين دنيا است ،
ميتوان گفت :
ناتوانى چشم از ديدن و گوش از شنيدن لذائذ بهشتى كه در روايت آمده است ، بعنوان مثال و به منظور قابل فهم ساختن براى اكثر انسانهاست كه همواره با محسوسات سروكار دارند .
توضيح اينكه وقتى كه يك انسان در راه عمل به عدالت ، همه اميال و آرزوهاى خود را زير پا مىگذارد و از گردنههاى مهلك خودخواهىها مىگذرد ، درست است كه لذتى فوق همه لذائذ مادى در درون خود درمىيابد ،
ولى مىدانيم كه اين لذت عالى در كالبد محدود مادى و در ميدان تنگى كه فعاليت روح در آن انجام مىگيرد ، بروز مىكند . يعنى لذت طبيعى رفتار عادلانه همان است كه به عنوان اثر عدالت در ميدان فعاليت روح ، كه بدن است به وجود مىآيد ، و لكن اثر ماوراى طبيعى عمل به عدالت نمىتواند در آن ميدان تنگ و محدود بگنجد . اين نتيجه ملكوتى كه به عنوان پاداش بهشتى در قرآن آمده است ، قابل تحقق در قلمرو ماده و ماديات نمىباشد .
همچنين است كيفرهاى دوزخى كه با مشقتها و شكنجههاى اين زندگى قابل مقايسه نمىباشد .
3 در قرآن مجيد مقدارى از عوامل لذت مادى مانند شراب طهور ،
ظروف با ارزش ، ميوهها ، حور و قصور . . . نام برده شده است كه در بهشت نصيب مردم با تقوى خواهد گشت .
بايد در نظر گرفت كه معانى اين عوامل لذت مادى ، آن مفاهيم نيست كه ما در اين دنيا مىشناسيم ، بلكه حقايقى هستند كه فوق هضم و دفع و تكرار و حركت و سكون و ساير عوارض جسمانى مىباشند ، اگر چه الفاظ شراب و ظرف و ميوه و حور و قصور قابل تطبيق بر آنها مىباشند . براى فهم
[ 10 ]
اين موضوع مىتوانيم به كار بردن الفاظى مانند روشنى و تاريكى و خنكى و گرمى و تشنگى و سيرابى را كه به پديدههاى روانى نسبت داده مىشوند ، در نظر بگيريم . ميگوئيم : « دلم در اين قضيه روشن است » مسلم است كه مقصود روشنائى فيزيكى نيست ، بلكه آن حالت انبساط و آگاهى روانى است كه مىتوان آن را روشنائى درونى ناميد .
« دل من با ديدن منظره انتقام از آن قاتل جنايتكار خنك شد » ، « دلم از شنيدن مطالب تكرارى شما سير شده است » ، « دوست عزيز ما از يك روان زيبا برخوردار است » ، « آن شخص را كه شما توصيف مىكنيد ، خرمگسهاى وسوسه ، روان او را مىخارد » :
عشق را بگذاشت دم خر گرفت
عاقبت شد خرمگس سرلشكرش
خرمگس آن وسوسه است و آن خيال
كه همى خارش دهد همچون گرش
« موج كينه در دل او سر بر ميكشد » ، « نسيم محبت در درون او وزيدن گرفته است » ، « روح او مست عظمتهاى انسانى است » . . . بنابراين ،
الفاظى كه در قرآن با معانى مادى ناچيز به عنوان پاداش بهشتى به كار رفته است ، دليل آن نيست كه پاداشهاى بهشتى چيزهاى محقر مىباشند .
براى پذيرفتن اين مطلب كه پاداشهاى بهشتى مواد محقر و محدود دنيوى نيست ، مىتوانيم اين مسئله را مطرح كنيم كه هيچ منطق و عقلى باور نمىكند كه پيامبران و اوصياء و اولياء اللّه و ساير عظماى بشرى دست از مواد لذتبار اين دنيا بردارند ، براى آنكه در جهان ابديت ، همين مواد لذتبار دنيوى را به دست بياورند يعنى مثلا على بن ابيطالب عليه السلام خودخواهى را كنار بگذارد و آنهمه كوشش و فداكارى و تقوى و محبت الهى و گذشت از همه اميال و آرزوها را انجام بدهد ، و از سيب و انار و كاخ و چشمهسارهاى اين دنيا صرفنظر كند تا خودخواهى و مواد مزبور را در آخرت به دست بياورد 4 آيات فراوانى در قرآن مجيد وارد شده است كه پايان رشد و تكامل
[ 11 ]
را لقاء اللّه ( ديدار خداى تعالى ) و رضوان اللّه ( رضاى خداى تعالى ) معرفى مىكند . جاى ترديد نيست كه اين نتيجه و پاداش با هيچ امتياز و لذتى قابل مقايسه نيست . اينكه مىگوئيم : با هيچ امتياز و لذتى قابل مقايسه نيست براى اينست كه « لقاء اللّه » و « رضوان اللّه » عبارت است از ورود روح به جهان ملكوت ربانى كه همه امتيازات و لذائذ عالم هستى مانند سايههائى هستند كه در برابر خورشيد آن جهان محو و نابود مىگردند . در حقيقت روح در آن مقام والا خود را با همه عظمتهايش كه وابسته به منبع خويش است درمىيابد ،
آيا مىتوان مفهوم لذت دنيوى را در آنجا بكار برد ؟ آنانكه در پايان زندگى ، ابديت را مىبينند ، در اين دنيا از كدامين پديدهها بايد چشم بپوشند ؟
امير المؤمنين عليه السلام در جمله مورد تفسير مىگويد :
« آنكس كه بهشت و دوزخ را پيش رو دارد [ از بازيچهها و اميال و آرزوهاى دور و دراز و بىتفاوتىها ] رويگردان است » .
براى توضيح اين جمله مىگوئيم : چنانكه براى به وجود آمدن حيات در قلمرو طبيعت ، مواد و شرائط و روابط مخصوصى لازم است تا پديده مزبور بتواند از راه قانونى خود عبور كرده و در صحنه طبيعت بروز نمايد ، و چنانكه براى به وجود آمدن روان ، شرائط و روابط معين در حيات درونى آدمى ضرورت دارد ، آمادگى و شايستگى روح براى ابديت نيز احتياج به تنظيم گذرگاه روح و پاك سازى ميدان كار و كوشش آن دارد كه بتواند با حفظ موجوديت خود از سنگلاخها و خارستانهاى طبيعت و هوى و هوسهاى پست حيوانى بگذرد و آماده ورود به ابديت گردد .
موانع و عوامل مزاحم براى تلاش نتيجه بخش روح در مسير تكاملى ،
فراوان است . چشم پوشى و مبارزه با آن موانع ، اساسىترين شرط ورود به ابديت است . كيست كه بتواند اين حقيقت را انكار كند كه رها ساختن حيات
[ 12 ]
و شخصيت در سيلگاه عوامل و رويدادهاى مبهم و مخالف ، مساوى نابود ساختن حيات و شخصيت است ؟ آيا نگهداشتن اين دو پديده اصيل از موانع و عوامل مزاحم طبيعت و آدميان انسان نشناس ، شبيه به نگهداشتن شعله چراغ فتيلهاى در هواى طوفانى نيست ؟ درست است كه حيات و شخصيت آدمى ساخته خداوندى است و هيچ انسانى در ساختن حيات و نطفه اصلى شخصيتش كمترين قدرت و اختيارى ندارد ، ولى هيچ انسان آگاه و خردمند ،
ترديد ندارد در اينكه حفظ و ادامه حيات و شخصيت و رنگ آميزى آن دو با كيفيت مطلوب در اختيار آدمى است . اين حفظ و ادامه چنانكه گفتيم در مجراى هزاران عوامل مبهم و مخالف و بيطرف صورت مىگيرد .
لذا بايستى عوامل مخالف را در اين تكاپو حذف و عوامل موافق را انتخاب و موضوعات بيطرف را به سود عوامل موافق توجيه نموده از امكان قرار گرفتن آنها در معرض مخالفت با عوامل موافق جلوگيرى كرد . اينست معناى جمله امير المؤمنين عليه السلام كه مىگويد :
« آن كس كه بهشت و دوزخ را در پيش رو دارد ، از بازيچهها و اميال و آرزوهاى دور و دراز و بىتفاوتىها رويگردان است . زيرا آدمى با رها ساختن عنان خود طبيعى ، شخصيتى جز من سرگردان نمىتواند داشته باشد .
با حذف و انتخابى كه متذكر شديم ، شخصيت انسانى از ناچيزترين حركت تا اساسىترين هدفها و تكاپوهاى حياتى در بنيانگذارى ابديت ،
فعاليت مىكند و با اين جريان است كه زندگى در مسير هدف اعلاى خود به حركت درمىآيد .
اصول كلى آن عوامل كه بايد حذف و مورد چشمپوشى قرار بگيرند عبارتند از : خودخواهى در اشكال گوناگونش ، ستمگرى در هر لباسى كه امكانپذير است ، مهار نكردن هوى و هوس و لذتهاى حيوانى كه مزاحم حركت كمال روح مىباشند .
[ 13 ]
30 ، 32 ساع سريع نجا و طالب بطىء رجا و مقصّر في النّار هوى [ سه گروه مردم : ] ( تكاپوگر پويا كه نجات پيدا مىكند و جوينده كندرو كه براى او اميدى هست و مقصريست كه سقوطش در آتش است ) .
اگر جهان اينست كه ما مىبينيم و اگر انسان همين است كه با موجوديتش آشنائى داريم ،
هيچ راهى براى به ثمر رسانيدن شخصيت آدمى جز كوشش و تكاپو وجود ندارد .
اندرين ره مىتراش و مىخراش
تا دم آخر دمى فارغ مباش
دوست دارد يار اين آشفتگى
كوشش بيهوده به از خفتگى
گر چه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسفوار مىبايد دويد
( مثنوى )