طبيعتی نيست ، بايد قائل شويم كه در متن طبيعت شعور و ادراك كافی وجوددارد . اين هم يك مطلبی نيست كه كسی بتواند به اين زوديها قبول كند كهدر متن طبيعت ، در خود طبيعت ، [ شعور و ادراك كافی وجود دارد ] ،همان طبيعت بیجان كه به طبيعت جاندار منتهی میشود ، همان چيزی كه پساز آنكه علم ، طبيعت را تحليل میكند منتهی به آن میشود اسمش را مادهمیگذارد ، انرژی میگذارد ، آن چيزی كه برای ايندو اصل و مبدأ است شاعر ومدرك است . اين هم يك چيزی نيست كه كسی بتواند به اين زوديها بگويد .من در خلال آن جلسه و اين جلسه يك كتاب ديگری از همين نويسنده محترممطالعه كردم ، چون شنيده بودم كه آن كتاب با اين كتاب اختلاف نظر دارد. خوشبختانه اينجور يافتم كه تنها صحبت اختلاف نظر نيست بلكه بكلیمبانی اين كتاب با مبانی كتاب اول مغاير است و خيلی چيزهاست كه عينحقيقت است و بسياری از مطالبش هم نزديك [ به حقيقت ] است . كتابیاست به نام ذره بیانتها ، اين كتاب ذره بیانتها عنوانش " رد بر راهطی شده " نيست اما حقيقتش رد بر راه طی شده است . راجع به خصوصتوحيد در اين كتاب بحثی نشده ولی تمام اصولی كه درباب مبدأ و معاد درآن كتاب راه طی شده به اصطلاح طی شده است ، در اين كتاب خلاف آن است وروح و ريشهاش اين است : راه طی شده خواسته است ، تمام عالم ، تمامحوادث حتی مبدأ و معاد را به تعبير خود اين كتاب ذره بیانتها روی دوعنصر ماده و انرژی توجيه كند . كتاب ذره بیانتها تازه میگويد اين دوعنصر كافی نيست ، ما حتما بايد عنصر سومی در كار جهان دخالت بدهيم (اين عنصر سوم همان چيزی است كه راه طی شده اساسش بر انكار آن است ) وچون عنصر سوم را دخالت داده است ، هم نظرش درباره انسان با آنچه درراه طی شده آمده است تفاوت كرده يعنی روح را قبول كرده است در صورتانكار روح ، و هم معاد را به شكل ديگری قبول كرده است غير از آن شكل پراز اشكال و ايرادی كه در راه طی شده و در چند كتاب ديگر به آن شكل وجوددارد . به هر حال اين نظمی كه در اينجا قائل میشويم و میگوييم ، اين است واين نظم آن چيزی نيست كه مبنای علوم بر آن است . اين يك مسألهای استكه از نظر اروپاييها هميشه در مكتب مخالف يكديگر وجود داشته است و آناين است كه آيا اصل عليت غايی را بايد در جهان قبول كنيم يا اينكهنبايد قبول كنيم يعنی از نظر علم امروز اين را ديگر ما نمیتوانيم صد درصدامر مسلمی بدانيم ، بلكه يك امر استدلالی |