باشيد كه آن گرفتاری به دست فلانكس كه دارای فلان مقام است حل شدنی است. يك پروندهای برای شما درست كردهاند و دادستان كل آمده روی اين پروندهادعانامه صادر كرده است . اين برای شما مشكلی شده است . شما فكر میكنيدكه از چه راهی میتوانيد اين دادستان را روشن كنيد . ولی همينقدر میدانيدكه خود شما كه از نظر او متهم هستيد و هيچ سابقه نداريد - اصلا نمیتوانيدراه به او پيدا كنيد . شروع میكنيد به فكر كردن تا يك راه حل پيدا كنيد. در اين بين يك رابط پيدا میكنيد . يك وقت به نظرتان میرسد آقای الفبا اين دادستان دوست است ، با شما هم دوست است . چون با شما دوستاست ، پس اگر از او خواهش بكنيد خواهش شما را میپذيرد . چون او بادادستان دوست است ، پس اگر از دادستان خواهشی بكند دادستان خواهش اورا میپذيرد ، ذهن شما همين كه واسطه را پيدا كرد میرود سراغ واسطه ، ازاين شخص خواهش میكند من چنين گرفتاریای دارم و چنين چيزی هست و اينكار از شما ساخته است ، شما بلند شو برو ، و او میرود ، مشكل را هم حلمیكند ، اين را میگويند واسطه . اين جور كار كردنها برای ذهن انسان خيلیعادی است . در تعريف " فكر " هم معمولا اين طور میگويند : ترتيب دادن يك سلسلهاموری كه برای ذهن معلوم است ، برای كشف يك مجهول ، دو مقدمه معلوم راانسان به كار میبرد ولی آنها را ترتيب میدهد ، تا ترتيب ندهد و به آنهانظم ندهد ، آن مجهول به دست نمیآيد . اگر دو مقدمه معلوم از يكديگر جداباشند ، انتقال ذهن به نتيجه ممكن نيست ولی وقتی كه به شكل مخصوصی اينهابا يكديگر نظم پيدا كردند ، انتقال ذهن به نتيجه آسان است . نتيجه درواقع مولود دو مقدمه است و مثل اين است كه اين دو مقدمه با يكديگرآميزش میكنند ، ازدواج میكنند ، از ازدواج آنها آن نتيجه به دست میآيد. اين خيلی ساده است . حاجی سبزواری ، میگويد : " الفكر حركة الیالمبادی - من المبادی الی المراد " فكر حركت ذهن است از مقصودش كهبرايش مجهول است به سوی مقدمات ، همينكه مقدماتش را به دست آورد وترتيب داد ، آن وقت از مقدمات حركت میكند ، میرود به سوی مقصود خودشو مقصودش را كشف میكند . " الهام " عاملی ديگر در پيدايش معلومات آيا تمام علومی كه بشر به دست آورده است ، همه محصول مستقيم همين |