جهت خلاف وجود دارد ، شما دليلهای يك طرف را ذكر میكنيد ولی ايندليلها را هيچ ذكر نمیكنيد ، و لااقل اين است كه وقتی انسان آن دليلها واين دليلها را نگاه میكند ، ناچار میشود كه متوقف بشود و اين مسالهبرايش به صورت يك مجهول و يك امر لاينحلی باقی بماند ، بنابراين شكاكبشود و بگويد اصلا اين مسأله يك مسأله غيرقابل حلی است . میگويند غير ازآن جنبهای كه ما در عالم نظاماتی میبينيم ، يك بینظمیها و شرور وبديهايی هم در عالم میبينيم كه اينها هم با اين كه خدايی در عالم كارفرما باشد ( آن طوری كه الهيون میگويند ) سازگار نيست . بهترين دليلشاين است كه هر كسی در اين دنيا ، حتی خود الهيون و پيروان اديان هميشهاز وجود بديها در عالم شكايت دارند و هميشه طالب تغيير وضع موجود هستند، حال يا با عمل يا با دعا ، هميشه از كار عالم شكايت دارند ، منتها اگرابا داشته باشند و شرم كنند از اينكه مستقيما خدا را به عنوان مسؤولمعرفی كنند ، پای روزگار را به ميان میكشند و میگويند روزگار چنين است وچنان است يا دنيا چنين و چنان است ، چرخ را كجرفتار و فلك را كجمدار [میدانند ] و اين چيزهايی كه گفتهاند . كمتر يك افراد شجاعی مثل خيامپيدا میشوند كه اول از چرخ و فلك شكايت میكنند ، بعد میگويند نه بابا ،اصلا چرخ و فلك هم گناهی ندارد ، اگر گناهی هست ، از بالاتر از چرخ وفلك است . میگويد :
ای چرخ فلك خرابی از كينه توست |
بيدادگری شيوه ديرينه توست |
ای خاك اگر سينه تو بشكافند |
بس گوهر قيمتی كه در سينه توست |
از اين جور اشعار كه خطابش به چرخ و فلك است زياد است ، ولی يكجای ديگر میگويد :
اجرام كه ساكنان اين ايوانند |
اسباب تردد خردمندانند |
هان تا سر رشته خرد گم نكنی |
كانان كه مدبرند سرگردانند |
[ میگويد ] اصلا خود اينها هم سرگردان هستند و در كار خودشان حيرانند .بديهای عالم همين مصائبی است كه ما در دنيا میبينيم . اينهمه مصائبدر دنيا وجود دارد ، مرگ وجود دارد ، اصلا خود مرگ چرا بايد باشد ؟ اگرحيات هست چرا مرگ در كنارش وجود دارد ، اگر هستی هست چرا نيستی دركنارش وجود دارد ، اگر