من نمیدانم چرا اين " اصل توجه به غايت " اين قدر در ميان اروپاييهابدنام شده است ؟ ! به آن " فيناليزم " میگويند . يك كتابی هست بهنام " فرضيههای تكامل " كه [ نويسنده ] خيلی هم روی آن زحمت كشيده وآنچنان با اين فيناليزم دشمنی به خرج میدهد [ كه میگويد ] آلودگيهایفيناليستی ! من نمیدانم علت اين دشمنی چيست . حتی در ميان مسلمين همگاهی يك حرفهای كودكانهای درباره اين اصل " علت غايی " گفتهاند كه بانظريات علمی جور درنمیآيد . خود فرنگيها در چند كتاب از جمله در همانكتاب فرضيههای تكامل نقل میكنند و من اولينبار در كتاب انورخامهای (يكی از تودهایها ) خواندم كه كشيشی اين حرف را گفته كه اين خطوطی كه رویطالبی قرار میگيرد ( طالبی را میبينيد قاچ قاچ است و روی هر قاچ آن يكخطی هست ) برای اين است كه وقتی ما به خانه میرويم و میخواهيم برایبچهها طالبی قسمت كنيم ، به اصطلاح قاچ قاچ قسمت كنيم . اگر بنا شود كهما علت غايی را اين طور توجيه كنيم و هدف از قاچها و خطوط روی طالبی رااين بدانيم كه ما بفهميم چطور كارد را روی طالبی قرار دهيم و آن را تقسيمكنيم ، واضح است [ كه قابل قبول نيست ] اما اگر مقصود اين است كه سيرطبيعت يك سير هدفی است ، يك نوع نور و عشق به كمالی در ذات طبيعتقرار دارد ، طبيعت سر دوراهیها قرار میگيرد و راه اصلح را خود انتخابمیكند ، در اين صورت چارهای از آن نيست . اگر تمام حرفهای داروين صد درصد هم درست باشد ، بالاخره بايد به اين [عامل ماوراءالطبيعی ] معترف شد . اگر " موتاسيون " يا جهش هم درستباشد - كمااينكه گويا حالا ديگر تكيه روی اين اصل است نه روی تغييراتتدريجی - باز تا اين عامل مجهولی كه آنها میگويند و همان اصلی كه الهيوندرباب نظامات خلقت گفتهاند را دخالت ندهيم ، پيدايش موجودات زندهقابل توجيه نيست . هم لامارك و هم داروين ، چون شخصا مطالعه داشتهاند واز نزديك اشياء را میديدهاند - بالاخره مرد عالم با غير عالم فرق میكند -با اينكه تكيهشان روی علل طبيعی بوده ، ولی در عين حال آن جريان واقعیطبيعت را حس میكردهاند كه به چه شكل و چه نحو است . داروين میگويد بهمن میگويند تو كه میگويی " انتخاب طبيعی " ، آخر به صورت يك قوهفعاله ماوراءالطبيعی تعبير میكنی . بعد میگويد البته اين تعبيرات ،تعبيرات مجازی است كه من میگويم و شما به كلمه " انتخاب " خيلیخردهگيری نكنيد . بالاخره در بعضی از حرفهايش میگويد : خوب ، حالا ما اگربرای طبيعت |