در مرحله طبيعت هميشه متحول است ولی حركت طبيعت منتهی میشود بهموجوداتی كه نشئه آنها با اين نشئه فرق میكند ، آنها ساكن نيستند ولیثابتند . " ساكن " در جايی است كه در شیء استعداد و امكان حركت باشدو حركت نكند اما " ثابت " وجودش اصلا يك وجود جمعی میشود كه در وجودجمعی نه وجود تدريجی ديگر حركت امكان ندارد . فرموديد در آن دنيا طبق آيه قرآن : " لايبغون عنها حولا " اشخاص طالبتحول از آن وضع نيستند . اين نوع پاسخ ، اين ايراد را به وجود میآورد كهپس چرا اين زندگی به آن صورت ساخته نشده است ؟ اگر آن ، وضع تعادلمطلوب است ، چرا از اول به آن صورت ساخته نشد ؟ استاد : راز مطلب را برايتان عرض میكنم . ما الان در ضمن عرايضمانگفتيم كه انسان طالب چيزی است كه ندارد و هر چيزی را كه دارد پس ازداشتن از آن سير میشود . يك عده افراد روی همين حساب به قيامت ايرادمیگيرند و میگويند بنابراين بهشت جای خسته كنندهای است ، برای اينكهآدم همه چيز را آنجا دارد و وقتی كه همه چيز را دارد ، انگار هيچ چيزندارد . اگر به راز اين مطلب توجه كنيم ، راز خيلی خوبی هست . چراانسان يك چيزی را تا ندارد میخواهد ، وقتی هم كه دارد تا يك مدتی كههنوز در همان حالت فكر نداشتن آن است و روزهای نداشتنش را به يادمیآورد ، آن را دوست دارد ولی همينكه به آن خو گرفت ، يعنی آن وضع روحینداری او تبديل شد به يك وضع جديدی ، اول سردی اوست ، چرا ؟ آيا واقعاانسان طالب نيستی است ؟ طالب نيستی كه نيست . چنين چيزی نمیشود كهبگوئيم انسان دنبال نيستی میرود . انسان دنبال هستی میرود . پس چرا وقتیكه پيدايش میكند ، آن را نمیخواهد ؟ اينجا يك حرف بسيار بزرگی از قديمعرفای ما گفتهاند و اين حرف بسيار محكم است و آن اين است كه آن چيزیكه انسان در اين دنيا دنبالش میدود ، سر اينكه [ پس از رسيدن ] از آنسير میشود اين است كه مطلوب واقعیاش نيست ، نتوانسته سيرابش كند ،نتوانسته آن غريزهای را كه طالب است اشباع كند ، والا اگر يك غريزه ويك چيزی را در حالی كه ندارد میخواهد [ و مطلوب واقعی است ] ، در حالیكه داشته باشد محال است از آن متنفر شود . . . ( 1 ) پاورقی : . 1 [ دنباله مطلب متأسفانه ، ضبط نشده است ] . |