مطلب ديگری در اين زمينه قائل بودند كه آن مطلب بسيار اساسی است ،معتقد بودند كه ما در اشياء يك شیء محسوس درك میكنيم و يك اشياءمعقول تعقل میكنيم . آن چيز محسوسی كه ما در اشياء درك میكنيم ، همانجرم اشياء است كه لمس میكنيم كه به آن میگفتند " صورت جسميه " ،يعنی آن چيزی كه بعد از آن به وجود میآيد ، و نيز میگفتند ولی به دليلعقل ، ما ثابت میكنيم كه ماهيت اشياء را تنها صورت جسميه ( يعنی همانكه لاوازيه به آن ماده میگويد ) تشكيل نمیدهد ، قوه ، به مفهومی كه آنهامیگفتند ، يك مبدأ نيرو هميشه در ماده وجود دارد كه مختلف میشود و درواقع آن است كه ماهيت اشياء را تشكيل میدهد . میگفتند چهار عنصر آب ،هوا ، [ خاك و آتش اجزاء اوليه عالم طبيعت هستند ] و آب با هوا ازنظر ماده بودن مشتركند ، هر دو جسمند و هر دو دارای امتدادند ولی آبدارای طبيعت جوهری خاصی است كه به موجب آن طبيعت ، مبدأ يك آثاربالخصوص میشود و هوا دارای طبيعت يا قوه ديگری است . " قوه " هم بهآن میگفتند ، " صورت نوعيه " هم میگفتند ، " طبيعت " هم میگفتند .طبيعت از نظر قدما يعنی نيرويی كه در هر ماده وجود دارد . آب كه يكماهيت جدايی است ، با هوا فرق كرده است ، در ماده بودن با همديگرشريكند ، در آن طبيعت و صورت نوعيه يا قوه با همديگر اختلاف دارند .اشياء كه معدوم میشوند به اين معنا معدوم میشوند . " آب معدوم میشود "نه معنايش اين است كه ماده آب معدوم میشود ، [ بلكه ] صورت نوعيه آبمعدوم میشود پس آب معدوم میشود . آنها كه میگفتند " اشياء معدوممیشوند ، معدومها موجود میشوند " از باب اين بود كه همه شيئيت يك شیءرا مادهاش نمیدانستند ، مادهاش را جزئی از وجودش میدانستند نه تماموجودش ، جزء اصلی وجودش - كه میگفتند مبدأ فصل آن است - فصل منوع ياصورت نوعيه آن است . صورت نوعيه و طبيعت اشياء ، معدوم و حادث میشود . همين طبيعت وصورت نوعيه ، در جاندارها به واسطه يك خاصيت مخصوصی كه دارند " نفس" ناميده میشد ، در نبات " نفس نباتی " ، در حيوان " نفس حيوانی" و در انسان " نفس انسانی " ، همان قوه و نيرويی كه در اين است ،چنين اسمی پيدا میكند . پس وقتی میگفتند انسان معدوم شد ، [ يعنی ] نفسانسان [ معدوم شد ] ، يعنی وقتی آن طبيعتی كه در اين شیء وجود دارد معدومشد ، اين شیء معدوم شده ، يك جزء آن كه معدوم شد ، ديگر معدوم شده است. [ درباره ] " حيوان معدوم شد " نمیگفتند ماده حيوان معدوم شد ،میگفتند |