آنهايی كه اين نظريات را ناسازگار با مسأله خداشناسی دانستهاند ، ازچه نظر ناسازگار دانستهاند ؟ چه چيزی در اين نظريات وجود دارد كه میتوانفرض كرد كه اين مسائل با خداشناسی ناسازگار است ؟ همانطوری كه موجی دردنيای اروپا به وجود آمد و اين نظريه را يك نظريه الحادی و كفرآميز تلقیكردند ، چرا ؟ در اين نظريه خصوصياتی وجود دارد و ما بايد ببينيم كداميكاز اينهاست كه [ با خداشناسی ] منافات دارد . پايه اول كه اساس اين نظريه است ، اعتقاد به قابليت تغيير جاندارهاست كه اين قابليت تغيير در جاندارها هست كه انواعشان متغيربشود . آيا رابطهای هست ميان مسأله قابليت و عدم قابليت تغيير از يكطرف ، و مسأله اعتقاد به وجود خدا ( يعنی ملازمهای هست بين اعتقاد بهوجود خدا و عدم قابليت تغيير جاندارها ) ؟ نه ، اصلا هيچ رابطهای وجودندارد بين اين كه كسی به وجود خدا معتقد باشد و اين كه قائل باشد كهانواع قابليت تغيير ندارند . حال عوامل تغيير را بررسی كنيم . ممكن است كسی اينطور فكر كند البتهيك فكر عوامانهای است و فكر علمی نيست كه لازمه اعتقاد به وجود خدا ايناست كه انسان خدا را مؤثر مطلق بشناسد ، نه به اين معنا كه او را مسببو به جريان اندازهزنده همه اسباب بداند ، بلكه هيچ علتی را مؤثر در عالمنشناسد ، اگر میگويند فلان بيماری شخصی را عليل كرد ، بگويد نه ، بيماریيا ميكروب نمیتواند اثر داشته باشد ، اگر میگويند فلان دارو در بهبودبيمار اثر بخشيد ، بگويد نه ، نبايد چنين حرفی زد ، اصلا چيزی در دنيامؤثر نيست ، و چون در اين نظريه ( تبدل انواع ) يك سلسله عوامل برایتغيير موجودات معرفی شده است ، پس اين نظريه يك نظريه الحادی است .معلوم است كه اين حرف ، يك حرف خيلی مهملی است و اصلا قابل بحث وطرح نيست كه كسی بگويد لازمه خداشناسی اين است كه هيچ چيز از آن چيزهايیكه خدا آفريده است اساسا اثری ندارد يا مثلا كسی معتقد باشد كه اساسانظامی برای خلقت نبايد قائل شد و لازمه اينكه اشياء مخلوق باشند اين استكه دفعتا آفريده شده باشند ، اگر اشياء دفعتا و آنا آفريده شده باشندمخلوق هستند اما اگر تدريجا به وجود بيايند معلوم میشود مخلوق نيستند .اين هم به نظر میرسد كه نظريه بسيار مضحكی است ، يعنی تا حالا كه همهخداشناسهای دنيا معتقد بودهاند كه همه چيز مخلوق خداست ، پس انسانهارا مخلوق خدا نمیدانستهاند ؟ از باب اينكه وقتی اين انسانها ، حيوانها ، |