ثابت است " غير از اين است كه آحاد ماده در عالم ثابت باشد . من مقصود خودم را اين طور بگويم : فرض كنيم اگر مواليد و وفيات دنيا را بتوانند آن طور كنترل كنند كه مثلا تمام افراد بشر در سه ميليارد ثابت بمانند ( نه سه ميليارد و يك نفر بشود ، نه سه ميليارد و يك نفر كم ) به طوری كه جوری توازن برقرار كنند كه در همان ساعتی كه مثلا هزار و پانصد و شصت نفر و يا ده هزار و ششصد و هفتاد نفر میميرند ، در همان ساعت و همان لحظه همين مقدار انسان متولد شود ، آن وقت ما میتوانيم بگوييم مقدار انسان در دنيا هميشه ثابت است اما فرد ثابتی نداريم . " مقدار انسان در دنيا ثابت است " يعنی از يك طرف هر اندازه انسان از ميان میرود ، از طرف ديگر همان تعداد انسان به وجود میآيد . از نظر علمی میگوييم انسان در دنيا باقی است ، اين نامگذاری است ، اما از نظر فلسفی هيچ چيزی باقی نيست ، چون فلسفه روی واقعيات حكم میكند . واقعيت ، فرد است نه مجموع ، مجموع كه واقعيت ندارد . میگويد اين فرد فانی شونده است ، آن فرد هم فانی شونده است ، مجموع كه يك امر اعتباری و قراردادی است ثابت است . اين مطلب برای من ابهام دارد و میخواهم برای من توضيح بدهيد كه آيا آنچه امروز در دنيا برای ماده يا غير ماده ( آن اصلی كه میگويند عالم از آن به وجود آمده است ) میگويند ثابت است ، فقط مقدار و مجموع است كه ثابت است ، يا علم به يك شیء و يك حقيقت واقعی رسيده كه میگويد خود همان شخص به صورت شخصی برای هميشه موجود است ؟ اگر ما به اينجا رسيديم كه در دنيا اشيائی وجود دارند كه به صورت شخصی و واقعيت شخصی خودشان هميشه موجودند و آنها هستند كه اين اشياء عالم را به وجود میآورند ، پس در واقع بايد بگوييم در دنيا چيز تازهای به وجود نمیآيد و خلق نمیشود ، هر چه در دنيا تازه به وجود میآيد ، شكل تازه به وجود آمده . پس اگر ما خدا را هم خالق بدانيم ، لااقل به اين معنا بايد خالق بدانيم كه بگوييم خداوند خالق شكلهای تازه ماده عالم است ، نه خالق خود ماده عالم ، چون خود ماده عالم كه فرضا هميشه بوده و خواهد بود . ( حالا از حرف حكمای اسلامی بگذريد كه ( اين فرض ) در عين حال با مخلوقيت منافات ندارد ، روی حساب سطحی داريم حكم میكنيم ) . بايد بگوييم آن چيزی كه دائما پيدا میشود و جريان دارد و قرآن اسم آن را |