اين هم فكر كودكانهای است كه آدم بگويد هر چيزی كه لباس هستی میپوشد ، چرا بعد نيست میشود ؟ ريشه اين فكر هم يك اشتباه بيشتر نيست ، يعنی اين فكر و سؤال براساس اين توهم است كه خالق عالم ، اشياء را از كتم عدم و نيستی مطلق به وجود میآورد ، بعد هم يكدفعه آنها را نيست میكند . میگويد آن را كه از كتم عدم ايجاد كردی ، نگهدار ، چرا از ميان میبری ؟ اگر هم میخواهی چيز ديگر به وجود بياوری ، يكی ديگر از نو به وجود بياور ، در صورتی كه دنيا دنيای ماده و طبيعت و حركت است ، يعنی تمام اشياء كه در طبيعت به وجود میآيند ، محال است كه بدون يك ماده قبلی به وجود بيايند ، يعنی اين ماده عالم است كه هی شكل و صورت و نقش میپذيرد . خود ما كه الان به وجود آمدهايم ، آيا از كتم عدم مطلق به وجود آمدهايم يا همين مادههای عالم است كه به اين صورت ( 1 ) مصور شده است ؟ ماده عالم از نظر قابليت پذيرش صورت ، يك قابليت معين و محدود و ظرفيت مشخصی دارد . ما به هر جا برويم حساب همين است . ما هستيم و همين زمين خودمان ، مادهای كه در همين زمين و اطراف زمين هست ، مقداری كه استعداد دارد صورت گياه بپذيرد ، صورت حيوانی بپذيرد ، صورت انسانی بپذيرد [ میپذيرد ] ، بالاخره محدود است ، نامحدود نيست . اگر تمام مواد اين عالم اين صورتها را پذيرفتند و بنا شد اينها بمانند و نيست نشوند ، اولين اثرش اين است كه راه را بر آيندگان میبندند ، مثلا اگر آنچه گياه در هزاران سال پيش به وجود آمده بود فانی نمیشد ، آيا گياههايی كه امروز به وجود آمدهاند ، بودند ؟ انسانهايی كه در سالها و قرنها و بلكه ميليونها سال پيش بودهاند ، اگر فقط آنها بر روی زمين باقی بودند ، آيا انسان ديگری به وجود میآمد ؟ حيوانها همينطور ، و هر چيزی را كه شما در نظر بگيريد . اين انبساط يافتن هستی ، اين كه تمام اشيائی كه امكان وجود دارند به وجود بيايند ، اصلا بستگی دارد به اينكه صورتهايی كه در عالم پيدا میشوند محدود و فانی باشند ، تا نوبت به صورتهای بعدی برسد ، والا اگر همه صورتهايی كه در ماده عالم پيدا میشوند برای هميشه باقی بمانند ، تازه يك سؤال ديگر به وجود میآيد كه چرا عالم اينقدر محدود است ؟ يا به زبان حال ، از زبان آن معدومات میشود گفت : چرا اينها آمدهاند و اين ماده را نگه داشتهاند و ديگر هيچ به پاورقی : |