بچه كه به دنيا میآيد به حكم يك غريزه اصيل گردنش را كج میكند ،لبهايش حركت میكند ، در جستجوی پستان است ، پستانی كه او را از راهفكر و عقل و حس يعنی تجربه و آزمايش نشناخته ، اصلا تا حالا با آن تماسنداشته ولی غريزه آن را میكشاند ، خودش هم نمیداند ، كشيده میشود بدوناينكه خودش بفهمد كه به كجا كشيده میشود و چرا كشيده میشود . خوب ، اين يك راه است كه ما اين را خيلی به طور اختصار شرح داديم واگر بنا بشود اينها نوشته شود خيلی بايد به تفصيل بيشتر نوشته شود و بهنظر من همين مقدار كافی است . راه علمی يا شبه فلسفی اما آن راههای ديگر . يك راه را ما عرض كرديم راه علمی است ولیگفتيم شبه فلسفی . راه علمی كه علمی محض بخواهد باشد ، برخلاف نظريهبسياری از افراد محال است كه بتواند خدا را به انسان معرفی كند . يعنیچه ؟ يعنی راهی كه علم به طور مستقيم بخواهد خدا را به انسان نشان بدهد [وجود ندارد ] ، چرا ؟ چون علم كارش اين است كه پديدههای عالم را بهانسان مینماياند ، يعنی بايد شیء كوچك باشد تا علم بتواند آن را نشانبدهد . علم میتواند يك عنصر از عنصرهای طبيعت را برای انسان كشف كند .علم میتواند مثلا برای انسان يك ستاره در منظومه شمسی كشف و پيدا كند ،اما علم ( 1 ) هرگز به طور مستقيم نمیتواند خدا را به انسان نشان بدهد .اگر يك چيزی اين جور محاط علم و تجربه و آزمايش دربيايد ، اين نمیتواندخدا باشد ، كمااينكه نمیتواند روح باشد ، كمااينكه نمیتواند زمان باشد ،يعنی اين اموری كه محدود به يك حد معينی نيست ، از حدود تجربه وآزمايش خارج است . بله ، علم به طور كمك و معاون و غيرمستقيم میتواندخدا را نشان بدهد و بسيار معاون و كمك خوبی است . به چه شكل ؟همانجاست كه باز بايد [ علم ] با فلسفه يعنی با عقل دست به دست يكديگربدهند . چطور ؟ اين راه ، شناختن خدا از طريق مخلوقات است يعنی از طريقموجودات و واقعياتی كه ما مستقيم با آنها در تماس هستيم . اين ديگر بهحسپاورقی : . 1 مقصود ما از علم ، تجربه و آزمايش و مشاهده و از اين قبيل است . |