شيطان در نقطهای ( قضيه مربوط به نجف است ) تعداد زيادی افسار همراهخودش دارد ، ولی افسارها مختلف است ، بعضی از افسارها خيلی شل است ،طناب بسيار ضعيفی را به صورت افسار درآورده است ، يكی ديگر افسار چرمی، يكی ديگر زنجيری ، زنجيرهای مختلف و بعضی از زنجيرها خيلی كلفت است. در ميان اينها يك افسار خيلی كلفت و زنجير قوی بود كه خيلی جالب بود. اول از شيطان پرسيد : اينها چيست ؟ گفت : اينها افسارهايی است كه بهكله بنیآدم میزنم و آنها را به طرف گناه میكشانم . آن افسار خيلی كلفتنظر اين شخص را جلب كرد ، گفت : آن برای كيست ؟ گفت : اين برای يكآدم خيلی گردن كلفتی است . گفت : كی ؟ گفت : شيخ انصاری . گفت : چطور؟ گفت : اتفاقا ديشب زدم به كلهاش ، يك چند قدم آوردم ولی زد آن راپاره كرد . گفت : حالا افسار ماها كجاست ؟ گفت : شما كه افسارنمیخواهيد ، شما دنبال من هستيد ! اين افسار مال آنهايی است كه دنبال مننمیآيند . آن شخص صبح آمد خواب را برای شيخ انصاری نقل كرد . مثل اينكه شبی بوده ، شيخ خيلی اضطرار پيدا میكند و پولی كه بابت سهمامام بوده و فردا بايستی تقسيم میكرده است ، به عنوان قرض از آن چيزیبرمیدارد ، میآيد تا دم در ، ولی پشيمان میشود ، دوباره برمیگردد میگذاردسرجايش . شيطان كه گفته بود زنجير را زدم به كلهاش و او را چند قدمآوردم ولی بعد پاره كرد و رفت ، قضيه اين بوده است ( 1 ) . پاورقی : . 1 شيخ در منتها درجه زهد زندگی میكرده و واقعا اين مرد از عجايبروزگار بوده است . اولا در همان رشته خودش كه فقه و اصول است يك محققفوقالعادهای است ، يعنی نظير بوعلی سينا در عصر و زمان خودش كه در طبو فلسفه نسبت به ديگران برتری داشته است ، او هم نسبت به عصر خودشهمين طور است . در منتهای پاكی و زهد و تقوا هم زندگی كرده ، كه وقتیمرده است تمام هستی و زندگی و دارايی او را كه سنجيدهاند ، هفده تومانبيشتر نشد . زندگی او تاريخچههای عجيبی دارد و بسيار مرد عاقل فهميدهباهوشی بوده است . شيخ هرگز در وجوهات تصرف نمیكرده است . دخترشمیرفت مكتب پسر نداشت ، دوتا دختر داشت ، اين " سبط " ها از اولاداو هستند خيلی گريه كرد و گفت : در مكتب هر جا میروم ، بچههای ديگرانوضع بهتری دارند و من غذا و لباسهايم خوب نيست و از اين حرفها . شيخخيلی متأثر شد . زنش گفت : آخر اين همه سختی دادن كه درست نيست ، چرااين قدر به ما سختی میدهی ؟ شيخ گريه كرد و گفت : والله من دلم میسوزد ،نمیخواهم اينطور باشد ، ولی میدانی اين وجوهات چيست ؟ ( زنش داشترخت میشست ، عمامه شيخ را میشست ) مثل اين وجوهات برای ما كه میخوريم، مثل آبهای اين تشت است ، يك آدم اگر خيلی تشنه باشد و از تشنگیبخواهد بميرد ، اگر بخواهد برای رفع تشنگی از اين آبها بخورد چقدر میخورد؟ همينقدر میخورد كه نميرد . ما از خودمان كه چيزی > |