وجودش را اثبات میكردند و اگر در دنيا حركت و جنبشی وجود داشته باشد -كه البته آن هم وجود دارد بايد بازگشت مخلوقات به همان مبدئی باشد كهاز آن مبدأ پيدا شدهاند ، يعنی امكان ندارد كه توجهی در وجود مخلوقات بهسوی مبدأشان وجود نداشته باشد . جمله خيلی شيرينی تعبير میكردند ،میگفتند : " النهايات هی الرجوع الی البدايات " يعنی آخرها و نهايتهاهمان بازگشت به اولهاست و چون خدا اول همه اوايل هست آخر همه آخرها همهست ، نهايت موجودات هم هست . منتها آنها تعميم میدادند ، میگفتند درهر موجودی اين ميل و توجه به حق هست و نمیتواند نباشد . انسان به هماننسبت كه كاملتر است اين جاذبه در او قويتر و نيرومندتر است . مولویچند بيت خيلی پرمغز و پرمعنا در همين زمينه دارد ، به صورت شعر میگويدولی همين فلسفه بزرگ را میگويد :
پاورقی : . 1 خاصيت جزء اين است كه رويش به كل خودش باشد . البته اينجامقصود از جزء و كل فرع و اصل است . . 2 به زبان شعر اين مطلب را میگويد اما آن حقيقت عالی فلسفی را بيانمیكند : هر چه از دريا پيدا بشود آخرش بايد به دريا برگردد . آبهايی كهاز دريا پيدا میشود آخرش بايد به دريا برگردد . . 3 از هر جا آمده ، به همان جا بازگشت میكند . |