و اماته به دست اوست دو فرشته میداند ، احياء به دست يك فرشته است ومميت فرشته ديگری است . رزق و روزی را به فرشته ديگری و علم را بهفرشته ديگری مسترد میكند . از نظر قرآن اصلا برای خدا تنها اين صفات مدبربودن ، محيی بودن ، مميت بودن ، رازق بودن و حتی خالق و آفريننده و موجدبودن كافی نيست ، چون خدا اين صفات را به ملائكهاش هم نسبت میدهد .اگر يك كسی آمد گفت آقا ! شما خيلی زحمت كشيديد ، مثل آقای كريسیموريسون رفتيد اينهمه استدلال كرديد از راه خلقت موجودات ، همه حرفهادليل بر اين است كه يك ناظم شاعری و يك مدبری در عالم هست . میگويدمن قبول ندارم كه مدبری در عالم نيست ، [ اما ] آن مدبر هم يك خالقیدارد ، آن خالق هم يك خالقی دارد و . . . الی غيرالنهايه ، يعنی يك نوعديگر انكار خداست ، گواينكه ماديون عقلشان به اين حرفها نرسيده است .حتی برهان ارسطو از راه " محرك اول " هم ناقص است . محرك اوليعنی موجود ثابت غيرطبيعی ، يعنی وجودی كه خاصيت طبيعت در آن نباشد ،تغير و تحول در آن نباشد . خوب نباشد ، تازه میشود يك موجود غيرطبيعی ،تازه به قول خود ارسطو میشود يك عقل ( او اسم هر موجود غيرطبيعی رامیگذارد عقل و مجرد ) . خوب ، آن عقل معلول يك عقل ديگری است و اومعلول يك عقل ( يك مجرد ) ديگری است و . . . الی غير النهايه .پس ما در استدلالات خودمان اين اشتباه را نكنيم . اين حرف را هم اولمصريها آوردند و در دهان ما انداختند ، گفتند " نه آقا ! قرآن از اينراه میرود ، همه آن حرفها غلط بوده ، بياييد از اين راه وارد شويد " .بله ، اين خودش يك راهی است ، درست هم هست ، عوامالناس را هم بايداز همين راه سوق داد ، چون برای عوامالناس اساس اين است كه بايد ايمانداشته باشند . اصلا عوامالناس فكر نمیكند ، وقتی كه آمد يك موجود مخلوقیرا ديد و آثار قدرت و علم و اراده را ديد ، همينقدر [ كه فهميد ] درماورای محسوسات هم حقيقتی هست ، او ديگر به خدا ايمان پيدا میكند و ما، ماورای ايمان به خدا ، از او چيز ديگری نمیخواهيم . يك وقت هست كهما میخواهيم ببينيم از چه راه مردم را بهتر و بيشتر میشود سوق داد ، امايك وقت ما میخواهيم ببينيم آن راهی كه در عين حال تمام راههای منطقی وعقلانی خلاف را سد كرده باشد ، يعنی صد درصد شكل يك برهان به خود گرفتهباشد [ كدام راه است ] . تا اين براهين فلسفی به آن حرفها ضميمه نشود ،آنها شكل " برهان بر وجود خدا " به خود |