كرديم و میگوييم اين عالم ، اين هستها ، اين پديدهها و اين نظامی كه مامیبينيم ، يك نظام صد درصد ضروری و قطعی است . شما كتابهای ماديين راكه بخوانيد ، میبينيد كه پر است از اين حرفها ، كتابهای الهيون را هم كهبخوانيد ، میگويند : " حف الممكن بالضرورتين " دو ضرورت دو طرف هرممكنی را گرفته است . ما اين بحث را در مقاله هشتم اصول فلسفه [ مطرح ] كردهايم . فلسفه دراين جهت اختلاف نظری ندارد كه نظام عالم نظام ضرورت است . حتی رویحسابهای فلسفی ، اين حرفی كه الان از دهان من بيرون میآيد ، در عين اينكهدر آن نظام اختيار كه ما میگوييم ، اختيار به آن معنا در مقابل جبر هست، در عين حال ضرورت است . يعنی چه ؟ يعنی اصلا محال بود كه اين حرف ،در اين ساعت و در اين لحظه ، از دهان من بيرون نيايد . چرا ؟ چون اينحرف در اين ساعت و در اين لحظه كه از دهان من بيرون آمد يا آن پلك چشمشما كه تكان خورد ، به موجب علتی بوده است ، اگر آن علت نبود ، محالبود كه پلك چشم شما تكان بخورد يا اين حرف از دهان من بيرون بيايد ، نهيك علت ، بلكه مجموع عللی كه وجود پيدا كردهاند ، به آن ضرورتبخشيدهاند . چطور میشد كه اين [ حادثه ] واقع نشود ؟ علت آن وجود پيدانكند ، و آن علت چرا وجود پيدا كرده ؟ باز هم يك مجموع شرايط و عللی بهآن ضرورت بخشيده است . میرويم سراغ آن علت اصلی ، به آن هم يك مجموععللی ضرورت بخشيده است . پس با اينكه موجودات عالم به قول ما و آنهاهمه ممكنات هستند ، همه واجبات هستند اما واجبات بالغير . هر واجبیاگر بگوييم چرا ضرورت پيدا كرد ؟ میگوييم چون علتش به آن ضرورت بخشيد. سينویها میگويند اگر تمام نظام هستی از ممكنات تشكيل شود ، اين ضرورتیكه الان قبول داريم نبود . اين ضرورتی كه الان توهم قبول داری ، به دليلوجود واجبالو جود بالذات است ، چون خدا در عالم هست ، اين نظام عالمنظام ضرورت است و اگر خدا يعنی واجبالوجود بالذاتی در عالم نباشد ، نهمخلوق و موجودی هست و نه میتواند اين موجود مخلوقها ضروری باشند . چرا ؟برای اينكه وجود اين موجود ممكن وقتی ضرورت پيدا میكند كه تمام راههاینيستی بر آن بسته باشد . مثلا اگر اين موجود ممكن ده علت دارد ، نه علتوجود داشته باشد و يكی وجود نداشته باشد ، يك راه نيستی كه برايش بازباشد ، آن موجود نيست . پس اشياء وقتی در دنيا ضرورت پيدا میكنند كه تمام راههای نيستی برآنها |