ظرف او و او مظروف نفس است و آن " معلوم " است . از پيدايش معلومدر ظرف نفس انعكاسی بر صفحه نفس پيدا میشود ، آن انعكاس ، " علم "است . مثل نفس از اين جهت مثل يك كره بلورين است كه در وسط آن جسمملونی را نهاده باشند . آن بلور ظرف و محل آن جسم ملون است ، ولیانعكاسی كه از آن جسم ملون بر ديوارهای بلور میافتد قائم به بلور است .اين بيان نيز بسيار سخيف است و اسخف از اولی است . مصراع بالا :
، ناظر به اين نظريه است .
و قيل بالاشباح الاشيا انطبعت |
و قيل بالانفس و هی انقلبت |
و گفته شده اشياء به شبح ( نه به ماهيت ) در نفس منطبع میشوند . وگفته شده است به ماهيت منطبع میشوند ، اما ماهيت منقلب میشود .شرح : اين بيت اشاره است به دو نظريه و به دو راه فرار ديگر :1 - آنچه در ذهن وجود پيدا میكند شبح اشياء است نه ماهيت اشياء .ماهيت در ذهن وجود پيدا نمیكند تا اشكال گذشته پيش آيد . توضيح اينكه به عقيده صاحبان نظريه اشباح ، هنگام علم و ادراك ، صرفاتصويری از اشياء خارجی در ذهن پيدا میشود نظير تصويری كه بوسيله نقاشی يافيلم عكاسی بر صفحه مقوا پديد میآيد . هرگز كسی اشكال نمیكند كه هنگامیكه عكس يك انسان بر يك صفحه مقوا پيدا میشود انسان بر روی صفحه مقواظاهر شده است و چون انسان است پس جوهر است و چون بر روی صفحه مقواستپس عرض است و از مقوله كيف است پس اجتماع جوهر و عرض شده است وانسان كه جوهر است در مقوله كيف واقع شده است . راز مطلب اينست كهآنچه