، ناظر به اين نظريه است . فخر رازی برای اينكه ميان علم و جهل فرقبگذارد و در عين حال وجود هر نوع نقش و صورتی را در ذهن انكار كندمیگويد علم از مقوله اضافه است . يعنی علم فقط نسبتی است ميان عالم وشیء خارجی كه معلوم است . مثلا اگر درختی را در نظر بگيريم كه كوچك بوده و بزرگ شده ، در اينجايك صفت واقعی در او پديد آمده است ( افزايش كمی ) و اگر آن درخت سبزبود و زرد شد باز يك تغيير واقعی در او پيدا شده است ( تغيير كيفی )اما اگر در نزديكی آن درخت يك درخت ديگر بكاريم يك صفت اضافی وانتزاعی در او پيدا شده است كه از آن به مجاورت يا نزديكی و امثالاينها تعبير میكنيم . بديهی است كه صرف قرار گرفتن درختی در فاصله دومتری آن درخت موجب پيدايش يك صفت واقعی و وجودی نمیشود ولی منشأانتزاع يك مفهوم اضافی كه همان مفهوم مجاورت است میشود . علم جز اضافهو نسبتی ميان عالم و معلوم خارجی چيزی نيست . اين توجيه بسيار سخيف است . اولا هر كسی بالوجدان يك حالت وجودی درذهن خود میيابد . ثانيا اگر چنين باشد علم به معدوم پيدا نمیشود ، زيرادر اضافات و نسبت ، وجود دو طرف شرط است . ثالثا اگر علم صرفا اضافهبود بايد با تغيير وضع عالم و معلوم از قبيل دوری و نزديكی و غيره در علمو ادراك و صورت ذهنی ما تغيير پيدا شود . 2 - فاضل قوشچی منكر اتحاد علم و معلوم در ذهن شده است و مقدمه دوم ازمقدمات پنجگانه را انكار كرده است . فاضل قوشچی مدعی است كه در ذهن دوچيز وجود پيدا میكند ، يكی از آن دو در نفس حلول میكند يعنی نفس بهمنزله |