آوردن آنها و تميز آنها از اوهام است مقصود از " حقائق " يعنی يكسلسله افكار و معلوماتی كه با واقع مطابقت داشته باشد . اساسا هر معنی ومفهومی آنگاه اطلاق " حقيقت " به آن میشود كه واقعيت و خارجيت داشتهباشد . پس صدق يا حقيقت در مورد فكر يا جملهای گفته میشود كه با واقع وخارج خود مطابقت كند در اينجا اشكالی پديد میآيد بدين بيان كه يك سلسلهقضايا وجود دارند كه شكی در صحت و صدق آنها نيست ، اما در عين حالمیبينيم كه اين قضايا با خارج مطابقت ندارد نظير قضايای منطقی يعنیقضايائی كه با مفاهيم منطقی تشكيل میشود . مثل اينكه میگوئيم انسان كلیاست و يا میگوئيم كلی ذاتی است يا عرضی . و حال بدين منوال است درمورد قضايائی كه مفاهيم منطقی در اجزاء آنها وارد شده مثل اينكه میگوئيمانسان نوع است و يا كلی است . شك نيست كه اين قضايا صادق است ليكنبا خارج مطابقت ندارد زيرا انسان در خارج كلی نيست . اين اشكال حتی درمطلق قضايای مستعمله در علوم كه اصطلاحا " قضايای حقيقيه " ناميده میشودنيز جاری است زيرا ثابت شده كه در مسائل علوم آنجا كه محمولی را برایموضوعی اثبات میكنيم اختصاص نمیدهيم به افرادی كه در خارج واقعيت داردبلكه اعم است از افراد عينی و خارجی و افراد مفروض ذهنی و بلا شك اينقضايا صادق است و حال آنكه نمیتوان گفت كه اين قضايا با خارج و عينمنطبق است . پس قضايای منطقی بهيچوجه با خارج مطابقت ندارد و قضايایكلی ساير علوم معنائی وسيعتر از آنچه در خارج است دارد و خارج كوچكتر ازمفاد آن قضاياست بهر حال انطباق و تطابقی بين اين قضايا با خارج وجودندارد بلی تنها اين تعريف در مورد قضايائی كه در اصطلاح منطق " قضايایخارجيه " ناميده میشود صادق است و همچنين است در مورد " قضايای شخصيه" . پس میتوان گفت |