خود ، و حال آنكه هر چند مانعی ندارد كه يك حقيقت نفسانی دارای عرضنفسانی باشد ولی يك مفهوم ذهنی از آن جهت كه ذهنی و قياسی است ضميمهشدن يك وجود غير ذهنی به آن معنی ندارد و البته واضح است كه هيچ يك ازاين عوارض وجود ذهنی يك شیء خارجی نيستند . به علاوه ما میدانيم مواردیكه به عنوان مثال برای قسم دوم آورده میشود مانند كليت و نوعيت برایانسان ، يك حقيقت نفسانی نيست كه ضميمه وجود انسان در ذهن شده باشدبلكه كليت انسان به معنی اطلاق و رهائی و عدم تقيد مفهوم انسان به هر چيزديگر است و اينكه احيانا اين اطلاق و كليت را تعبير به ارسال مینمايند وآن را به عنوان يك معنی وجودی در نظر میگيرند و به اصطلاح بين لا بشرطقسمی و لا بشرط مقسمی به اين طريق فرق میگذارند ( همچنانكه در محل خوداثبات كردهايم ) درست نيست . در حقيقت میتوان گفت كه معقولات ثانيهمنطقی شبيهتر است به معقولات ثانيه خاص فلسفی تا معقولات اوليه ، يعنیاتصاف يك موضوع در ذهن به معقولات ثانيه منطقی شباهتش به اتصاف يكموضوع به معقولات ثانيه خاص فلسفی - مانند " امكان " و " شيئيت " -بيشتر است تا شباهت آن به اتصاف يك موضوع به معقولات اوليه .اكنون با توجه به اين ايرادات ، توجيه نسبتا صحيحی برای اين نظريه واين گونه تعريف و تقسيم معقولات وجود دارد و آن اينكه بگوئيم مقصود از" عروض " ، " وجود محمولی " و " وجود نفسی " و مقصود از " اتصاف" " وجود رابط " است . يعنی آنجا كه گفته میشود ظرف عروض و ظرفاتصاف هر دو " خارج " است ، و مقصود اينست كه ظرف " وجود نفسی "و ظرف " وجود رابط " هر دو " خارج " است ، آنجا كه گفته میشود ظرفعروض و ظرف اتصاف هر دو ذهن است ، مقصود اينست |