مفهوم و معنی ديگر عارض نفس میشود بی نياز از تعريف هستند . اگر فرضكنيم تمام معانی و مفاهيم بدون استثناء نيازمند به وساطت مفاهيم ديگرندلازم میآيد كه هيچ معنی و مفهومی قابل تعريف نباشد و در نتيجه هيچ معنی ومفهومی در ذهن معلوم و روشن نبوده باشد . از اين نظر است كه معانی ومفاهيم بر دو قسم میشوند : الف بديهی ب نظری چنانكه در منطق توضيح داده شده است ( 1 ) . مفاهيم وجوب و امكان و امتناع از اين جهت مانند مفهوم " وجود "میباشند پاورقی : 1 - در اينجا دو مطلب است كه لازم به تذكر است : الف - اينكه گفته میشود بعضی مفاهيم نيازمند به واسطه هستند و بعضینيستند ، مقصود از واسطه يك معنی و مفهوم ديگر است نه چيز ديگر ،عليهذا نيازمندی يك مفهوم به وساطت آلت احساس و عدم نيازمندی آن بهچنين آلتی از محل بحث خارج است . نيازمندی يك مفهوم به مفهوم و معنیديگر به اين شكل است كه اين معنی دوم تشريح كننده و تجزيه كننده مفهوماولی است و اما نيازمندی يك معنی و مفهوم به آلت احساس به اين شكلاست كه تا آلت احساس در كار نباشد آن مفهوم به هيچ نحو عارض ذهننمیشود ، نه به صورت يك مفهوم بديهی و نه به صورت يك مفهوم نظری .ب - ملاك اين نيازمندی چيست ؟ چگونه است كه بعضی از معانی و مفاهيمبی نياز از تعريف و شرح میباشند و بعضی نيازمند ؟ به عبارت ديگر چگونهاست كه بعضی از مفاهيم ذهنی ، خالی از هر نوع ابهام است كه ذهن ، خودرا از پرسش از چيستی آنها بی نياز میداند و بعضی ديگر از مفاهيم است كهذهن ، خود را نيازمند به شرح و شكافتن میداند ؟ تفاوت اين دو نوع مفهومدر چيست ؟ در اينجا سخنان زيادی گفته شده است ، حق اين است كه ملاكاين جهت ، بساطت و تركب مفاهيم است و ما به تفصيل اين مطلب را درفصل مربوط به تعريف وجود ذكر كردهايم . |