پس جدا جنبه معنوی دارد و مقصود از آن اين است كه آيا ماهيات ممكنه درعين اينكه معدوم هستند به گونهای هستند كه منشأ برخی آثار میباشند ومرتبهای از مراتب نفس الامر را اشغال كردهاند يا نه ؟ 2 - مسأله دوم : يكی ديگر از مسائل مربوط به عدم و معدوم اين است كه آيا بين وجود وعدم واسطها ی هست يا نه ؟ در مسأله اول ، عقيده معتزله را بيان كرديم كهگفتهاند معدوم بر دو قسم است : 1 - معدوم ثابت : كه عبارت است كه از كليه معدومات ممكن ، كه گر چهموجود نيستند ولی ثابت هستند . 2 - معدوم غير ثابت : كه عبارت است از كليه معدومات ممتنع كه نهموجودند و نه ثابت . و بنابراين قهرا وجود را در مقابل عدم و ثبوت را در مقابل نفی قرارداده و به مصداق " الثابت اما موجود و اما معدوم " گفتهاند ثبوت اعماز وجود است و نيز به مصداق " المعدوم اما منفی و اما ثابت " گفتهاندعدم ، اعم از نفی است . در اين نظريه ، حد وسطی ميان وجود و عدم فرضنمیشود و فقط معدوم را بر دو قسم میدانند : معدوم ثابت ، معدوم منفی . همچنانكه ميان نفی و ثبوت هم حد وسطی فرضنمیشود و فقط میگويند ثابت بر دو قسم است ، ثابت موجود ، ثابت معدوم. اما برخی ديگر از معتزله نظريه ديگری دارند و ميان وجود و عدم حد وسطیقائل هستند . اين دسته از متكلمين ، نظريه حكماء را كه گفتهاند : " ماليس |