اكنون كه به اهميت " عدم " و " معدوم " در طرز انديشه سازی ذهن ونقش آن در شناخت بشر اشاره شد به مسائل مربوط به عدم و معدوم میپردازيم) : مسأله اول : يكی از مسائل مربوط به عدم و معدوم اين است كه عدم منقسم نمیشود بهثابت و منفی و به عبارت ديگر هر چيزی كه معدوم است خواه ممكن باشد وخواه ممتنع ، " نيست محض " و منفی است و همانطور كه وجود درباره اوصادق نيست ثبوت هم درباره او صادق نيست . و به عبارت ديگر زيادت ومغايرت ماهيت با وجود فقط در ذهن است و بس و در خارج بين وجود وماهيت ، مساوقت و عينيت است و ماهيت از وجود انفكاكی ندارد . پسقول به اينكه ماهيت منفك از وجود ، عينيت و ثبوت و تقرری دارد واحكامی بر آن مترتب است ( 1 ) درست نيست . ولی برخی از متكلمين معتزلی به سبب دچار شدن به بعضی از اشكالاتی كهآنها را در بن بست قرار داده است قائل شدهاند به اينكه بين وجود وثبوت و نيز بين عدم و منفی فرق است و لذا معتقد شدهاند به اينكهمعدومات بر دو قسم است : معدوماتی كه يك نوع تقرر و ثبوتی در عينمعدوميت دارند و معدوماتی كه هيچگونه ثبوت و تقرری ندارند . به عقيدهآنان ممكنات معدومه از قسم اول و ممتنعات از قسم دومند . متكلمين میگويند وقتی كه ما میگوئيم " چيزی موجود نيست " دو صورتپيدا میكند :پاورقی : 1 - اين نظريه متكلمين ( كه میگويند ماهيت منفك از وجود ، ثبوت وتقرری دارد ) در قطب مخالف آن نظريه ديگر منسوب به آنها است كهمیگويند ماهيت و وجود حتی در ذهن نيز عينيت و وحدت دارند . |