است ، يعنی سه چيزی كه اين لفظ بر آنها نهاده شده است فقط در اين جهتبا هم شريكاند كه يك لفظ در مورد همه آنها بكار برده میشود . و يا اين است كه آن لفظ بيش از يك معنی و مفهوم ندارد ولی آن معنی ومفهوم طوری است كه عموميت دارد و بر اشياء متعدد صدق میكند ، مثل اينكهبه زيد اشاره میكنيم و میگوييم : " انسان است " به عمرو نيز اشارهمیكنيم و میگوييم " انسان است " ، به حسن نيز اشاره میكنيم و میگوييم" انسان است " . در اينجا لفظ انسان از يك معنی و خصوصيتی حكايتمیكند كه آن خصوصيت هم در زيد هست و هم در عمرو و هم در حسن . پس آنچيزی كه زيد و عمرو و حسن در آن با يكديگر شريكند يك خصوصيتی استماورای لفظ ، و علت اينكه اين لفظ در همه اين موارد بكار برده میشوداينست كه اين لفظ نماينده معنايی است كه آن معنی عام است و در مواردمتعدد وجود دارد . اكنون ببينيم لفظ وجود كه بر همه اشياء صدق میكند از نوع لفظ " شير "است كه در هر جا يك مفهوم و معنی جداگانه دارد و يا از نوع لفظ "انسان " است كه نماينده يك مفهوم عام است ؟ مراجعه به وجدانيات ذهنی شكی باقی نمیگذارد كه لفظ وجود از نوع دوماست نه از نوع اول ، و توجه كامل به مدعای فلاسفه در اين باب ما را ازاقامه برهان بی نياز میكند ( 1 ) . در عين حال چون اين امر واضح ، بربعضی از اهل نظر پاورقی : 1 - به علاوه ما میبينيم كه اين اشتراك از مختصات لفظ " وجود " كهيك لغت عربی است نمیباشد اين لغت در هر زبان ديگری نيز معادلی داردكه آن نيز بر همه اشياء حمل میشود ، مانند لغت " هستی " در زبان فارسی. اين خود دليل است بر اينكه يك معنی مشترك وجود دارد كه بر همه اشياءحمل میشود ، و اگر اشتراك فقط در لفظ " وجود " > |