میبينيم سخن در اينست كه ما در هر موجودی از قبيل انسان ، اسب ، سنگ وغيره دو چيز تشخيص میدهيم : يكی وجود كه از آن مشتقی ( موجود ) میسازيمو آن را حمل میكنيم و ديگر ماهيت يعنی : انسان ، اسب ، درخت ، سنگ ،و غيره . معنی اينكه آيا وجود اصيل است يا ماهيت ، اينست كه مثلا درقضيه " انسان موجود است " آيا " انسان " موجود واقعی و حقيقی استيا " وجود " ؟ تصور صحيح مسئله وقتی است كه طرف وجود را انتخاب كنيم، زيرا انسان كه ماهيت است در ذات خود نسبتش با وجود و عدم علیالسويه است ، نه استحقاق حمل " موجود " را دارد و نه استحقاق حملمعدوم را . انسان آنگاه استحقاق حمل " موجود " را دارد گرفته شود وآنگاه استحقاق حمل " معدوم " را دارد كه توأم با عدم در نظر گرفته شود. بخلاف خود وجود كه عين هستی و واقعيت داشتن است و به عبارت ديگرموجوديت از حاق ذات وجود انتزاع میشود ولی از حاق ذات ماهيت انتزاعنمیشود ، بلكه از ماهيت توأم با وجود انتزاع میشود . پس وقتی كهمیبينيم قاطبه ماهيتها به سبب وجود از حد استوا ، يعنی از حد تساوینسبت با وجود و عدم خارج میشوند ، چگونه ممكن است وجود اصيل نباشد واينست معنی بيت بالا .
لو لم يؤصل وحده ما حصلت |
اذ غيره مثار كثره أتت |
اگر وجود اصالت نمیداشت وحدتی صورت نمیپذيرفت زيرا غير وجود (ماهيت ) خاستگاه غبار كثرت آمده است . شرح : اين بيت برهان ديگری بر اصالت وجود است . توضيح اينكه درمباحث وحدت و كثرت خواهيم گفت كه انسان در تصديقات خود محمولی را برموضوعی