تعريف مساوی است با انكار مطلق علم و غوطهور شدن در گرداب سوفيسم . مادر اينجا ناچاريم از بيان بيشتر اين مطلب خودداری كنيم و خواننده را بههمان كتاب " اصول فلسفه " ارجاع دهيم . ولی طريقه قدما در رفع اشكال حقيقت و صدق به نحو ديگر است آنها باحفظ تعريف مزبور ( كه امكان دور انداختن هم ندارد ) اشكال را حل كردهاند، خلاصه حرف قدما اين است كه صدق قضيه عبارت است از مطابقت آن باواقع ، ولی واقع و نفس الامر محدود نيست به وجود عينی و خارجی كه بالفعلوجود داشته باشد ، قضيه بايد با آنچه خود از آن حكايت میكند مطابقتداشته باشد يك وقت هست كه قضيه از يك واقعيت خارجی عينی بالفعلحكايت میكند در اين صورت راست بودن آن به اين است كه واقعيت خارجیبالفعلی موجود باشد و با قضيه تطبيق كند . و يك وقت هست كه قضيه ازمرتبه ذات ماهيت حكايت میكند و بيان میكند كه فلان ماهيت به حيثی استكه هر گاه موجود بشود بايد فلان صفت را دارا باشد ، راست بودن اين جورقضايا به اين است كه ماهيت در مرتبه ذات خود چنين شأنيتی را داشتهباشد مثل جميع قضايای مستعمله در علوم ، و گاهی يك قضيه از حقيقت ذهنیيك شیء حكايت میكند در اين حال راست بودن اين قضيه به اين است كه آنشیء در ذهن دارای آن خاصيت باشد ، و البته لزومی ندارد كه آنجا كه ماحالت ذهنی يك شیء را بيان میكنيم آن شیء در خارج هم دارای همان حالتبوده باشد ، بلكه صرفا لازم است كه در ذهن دارای آن حالت بوده باشد واگر فرضا در ذهن دارای آن حالت نبود و در خارج دارای آن حالت بود اينقضيه كاذب است . زيرا ما حالت ذهنی را بيان كردهايم و فرض اين استكه شیء مزبور در ذهن دارای آن حالت نبوده بلكه در خارج دارای آن حالتبوده |