پس جوهر با عرض چگونه يكی میشود ؟ يا چگونه تمام مقولات داخل مقولهكيف میشوند ؟ شرح : اشاره است به دو ايراد معروف بر وجود ذهنی : 1 - اگر ذات و ماهيت اشياء در ذهن وجود پيدا كند ، لازم میآيد هنگامیكه جوهری را ( مثل انسان ) تصور میكنيم ماهيت جوهر در ذهن وجود پيدا كندو از طرفی میدانيم علم و ادراك كه در ذهن ما پديد میآيد حالتی است كهعارض ذهن ما میگردد و به اصطلاح عرض و قائم به محل است ، پس لازم میآيدكه شیء واحد هم جوهر باشد و هم غرض و حال آنكه جوهريت و عرضيت منافیيكديگرند . 2 - اشكال دوم اينست كه به عقيده حكما علم و ادراك از مقوله كيفاست ، و اگر بنا شود هنگامی كه ادراكی صورت میگيرد ماهيت شیء و مدركدر ذهن وجود پيدا كند لازم میآيد تمام مقولات و انواع تمام مقولات داخل درمقوله كيف واقع شود . اين نيز محال است زيرا مقولات با يكديگر تباينذاتی دارند ، نه ممكن است ذات و نفس مقولهای تحت مقوله ديگر واقع شودو نه نوعی از مقولهای تحت مقوله ديگر واقع میشود ، مثلا اگر خود جوهر ياكم يا اضافه را كه مقوله هستند تصور كنيم بنابر وجود ذهنی ذات اينمقولات در ذهن وجود پيدا كردهاند و از طرفی چون اين ادراكات ما از مقولهكيف میباشند پس ذات مقولات از مقوله كيف خواهند بود و همچنين اگر نوعانسان را كه مقوله جوهر است تصور كنيم بنابر عقيده حكما نفس ماهيتانسان در ذهن وجود پيدا كرده است و از طرف ديگر به اعتراف خود حكماعلم و ادراك يعنی وجود ذهنی اشياء از مقوله كيف است پس انسان ذهنی درعين اينكه ماهيت انسان و نوعی از جوهر است ، داخل در مقوله كيف است .همچنين است انواع ساير مقولات . |