و آنچه در خارج است ممكن است چيزی باشد كه هرگز به تصور ما نيامده ونخواهد آمد ، بلكه اگر هيچ نوع انطباقی ميان علم و معلوم نباشد هيچ دليلیدر كار نيست كه اساسا چيزی در خارج وجود دارد . اگر واقع نمايی را ازعلم بگيريم تمام انديشههای ما جهل اندر جهل و « و ظلمات بعضها فوق بعضخواهد بود . پس انكار عدم تطابق ماهوی ميان علم و معلوم ، انكار واقع نمايی علم وادراك است و انكار واقع نمايی علم و ادراك به معنی مساوی بودن علم باجهل مركب است و مساوی بودن علم با جهل مركب مساوی است با نفی و انكارو لا اقل ترديد در جهان خارج از ذهن ، پس انكار وجود ذهنی مساوی است باسوفسطائیگری و سقوط در دره ايدئاليسم . حكمای اسلامی معمولا مسئله را به اين صورت طرح میكنند كه : " آنچه درعالم اعيان وجود دارد عينا در ذهن وجود پيدا میكند " و چون ابتدا بهاذهان چنين متبادر میشود كه مقصود اينست كه آنچه در خارج است يا باهمان وجود شخصی به ذهن منتقل میشود و يا اينكه وجودی مانند وجود خارجی درذهن پديد میآيد لهذا بر اذهان سخت گران میآيد . ولی اگر تعبير را تغييردهيم و بگوييم به عقيده اين حكما هر چه در ذهن وجود دارد همان در خارجوجود دارد نه چيز ديگر مغاير با آن ، وحشت اذهان رفع میشود و حال آنكهمدعا در هر دو تعبير يكی است ، و اينست معنی شعر بالا :
للشیء غير الكون فی الاعيان |
كون بنفسه لدی الاذهان |
اكنون وارد ادله و براهينی بشويم كه در اين زمينه آورده شده است :