ما نسبت نفس را به صورت معقوله از قبيل نسبت ماده به صورت بدانيم ويا از قبيل نسبت موضوع به عرض بدانيم در اين جهت فرقی نيست كه شأن هردو قوه و قبول است و صفحات حال را بالعرض دارند نه بالذات ، و اگرقائل شويم كه صورت قابل اشتداد نيست هيچگاه فعليت عاقل عين فعليتمعقول نمیشود . ولی اگر قائل به اشتداد صورت جوهری شديم عاقل و معقول ازلحاظ فعليت و تكافوء در فعليت در يك درجه هستند . پس میتوان گفتمقدمه تضايف برای اثبات اين است كه نسبت عاقل به معقول از قبيل نسبتيك امر بالقوه به يك امر بالفعل مثل نسبت ماده به صورت و يا نسبتموضوع به عرض نيست ، بلكه از قبيل نسبت يك فعليت ناقصه به يكفعليت كامله است و مطابق مسلك صدرا ( نه مسلك شيخ ) مضايقهای نيستاز اينكه فعليت ناقصه را ماده فعليت كامله بدانيم ( همانطور كه خودصدرا نيز میگويد ( 1 ) . ولی غير از آن چيزی است كه ديگران میگويند ) .از اينجا معلوم میشود كه بيان حاجی در منظومه چقدر ناقص و محتاج بهتكميل است . پس در اينجا برای تكميل مطلب احتياج به چندين مقدمه داريم :اول : اينكه مناط علم و انكشاف چيست و اينكه علم حضوری و علم حصولیدر اقتضاء وحدت يا مغايرت عالم و معلوم چه فرقی دارند . دوم : اينكه وجود معقول فی نفسه ( در صور ذهنيه و يا مطلقا ) عينوجودش برای عاقل است . سوم : اينكه نفس عاقل صورت معقوله است ( در مقابل اينكه عاقل ومعقول پاورقی : 1 - اسفار ، چاپ قديم ، مجلد اول ، صفحه . 282 |