طبيعت هستند ، نه از آثار طبيعت . كأنه میخواهد بگويد بينونت آن چنانیميان طبيعت و آثارش نيست تا ما بياييم يك طبيعتی قائل بشويم و مثلايك رنگی قائل بشويم بيرون از آن و معلول آن و بعد طبيعت را علت حساببكنيم و رنگ را معلول ، بلكه يك نوع وحدتی ميان اين دو تا است ، كهلازمهاش اين است كه سيلان در يكی عين سيلان در ديگری است ، از يكديگرقابل تفكيك نيست . وقتی دو موجود باشند تفكيك فرض میشود كه بگوييمجوهر وجودی دارد و عرض وجودی ، عرض سيال است و حركت در آن واقع میشودولی جوهر وجود ثابتی دارد . دو موجودی كه بنحوی از يكديگر استقلال دارندقابل تفكيك هستند كه بگوييم حركت در يكی هست و در ديگری نيست . يابايد قائل بشويم حركت نه در اعراض هست و نه در جواهر و يا بايد بهحركت در هر دو قائل بشويم . حركت در اعراض كه قابل انكار نيست ، پسحركت در جوهر را هم بايد پذيرفت و تفكيك ممكن نيست . مرحوم آخوند در آخر كلام خود تعبير و تشبيهی میكند و میگويد : اصلا رابطهطبيعت و آثارش كه از لوازمش هستند ، مثل رابطه ماده و صورت است .اگر در آنجا شنيدهايد كه صورت علت ماده است ياشريكه العله للماده است، مقصود حقيقی حكما اين نيست كه واقعا علت و معلولی در آنجا وجود دارد، يكی صورت است و ديگری ماده . بلكه به معنای اين است كه فيض وجود ازصورت مرور میكند و به ماده میرسد . حرفی كه مرحوم آقا شيخ محمد حسيناصفهانی در حاشيه [ كفايه ] خيلی تكرار میكند اين است كه : فيض وجود ازفصل به جنس میرسد و فيض وجود از صورت به ماده میرسد ، يعنی ماده وجودطفيلی دارد نسبت به صورت . اينجا هم عليت و معلوليت واقعی بين طبيعتو عرض وجود ندارد ، بلكه دو وجودی هستند كه بنحوی با هم اتحاد دارند .در " شواهد الربوبيه " تشبيه به مراتب نفس میكند ، در باب مراتبنفس میگوييم : النفس فی وحدته كل القوی ، اين تعبير يعنی اينكه نسبتنفس به قوای خودش ، نسبت موضوع به عرض |