و از وجهه ديگر متغير ، از وجهه ثابت مرتبط است با ثابتها يعنی ازلیها، و از وجهه متغيرش مرتبط است با عالمی كه متغير است . مرحوم آخوند درآنجا خواهد گفت كه : حركت خودش يك حقيقت نيست كه صلاحيت داشته باشدكه رابط ميان حادث و قديم باشد . بلكه چيزی بايد وجود داشته باشد كهحركت صفت آن باشد ، يعنی آن امری كه حركت از لوازم آن است و از آنانتزاع میشود و آن طبيعت است . پس رابط ميان حادث و قديم طبيعتجوهری است . و حركت بما هو حركت شايستگی رابط بودن را ندارد ( 1 ) .اين مطلب را اگر قبول كنيم ، مهمترين تعريفی كه برای حركت كردند و ازارسطو و بوعلی منقول است و خود مرحوم آخوند هم قبول كردند ، از اين نظرمورد خدشه واقع میشود . آنجا حركت را اين جور تعريف كردند : " كمالأول لما بالقوه من حيث انه بالقوه " در اين تعريف حركت خودش امریاست كه حادث و كمال است ، و امر بالقوهای به واسطه حركت به فعليتمیرسد . ولی در اينجا چنين اعتبار شده است كه حركت خودش چيزی نيست وانتزاع از چيز ديگر است . اين اختلاف تعبير ، به تفصيل در فصل ربط حادث به قديم بررسی میشود . در حركت چه چيزی از قوه به فعل میرسد ؟ يك ناهماهنگی كه در خود اين فصل وجود دارد اينست كه اين جمله رامرحوم آخوند در كتابهای مختلف و در موارد متعددی از " اسفار " بيانكرده است كه تجدد و ما به التجدد و شیء متجددی داريم . در بعضی جاها مابه التجدد را بر مقولهای كه حركت در آن است اطلاق میكند يعنی آن چيزی كهخارج میشود از قوه به فعل . و در بعضی از تعبيراتش با موضوع منطبق میكند.پاورقی : 1 - اين را بايد به ذهن بسپاريم تا بعدها كه به مطلب خلاف آن برخوردكرديم يادمان باشد ، چون اين حرفی را كه در اينجا میزند با حرفهای ديگرمرحوم آخوند هم آهنگ نيست . مثل خيلی حرفهای ديگر كه در بسياری جاهاگفته است . |