انتزاع میشود . البته در بحث تقدم و تأخر در اين زمينه نقض و ابرامهایبسياری است كه فعلا نمیخواهيم طرح كنيم . مثلا تقدم علت بر معلول لذاته است . علت از آن جهت كه علت است ،نه به اعتبار امری وراء ذاتش تقدم دارد بر معلول از آن جهت كه معلولاست ، نه به اعتبار امری ورای ذاتش . ولی در عين حال اين تقدم نوعی ازتقدم است كه با اجتماع در وجود هم سازگار است . اما نوعی تقدم و تأخرداريم كه تقدم و تأخر هم لذاته است ( از اين جهت شبيه تقدم علت برمعلول است ) و هم امتناع اجتماع در وجود دارند ، يعنی وجود يكی ملازماست با عدم آن ديگری ، وجود متقدم ملازم است با عدم متأخر و وجود متأخرملازم است با عدم متقدم . حرف حكما در اينجا اين است كه چنين پديدهای ( كه بعدها خواهيم گفتبه آن نمیتوان پديده گفت ) و چنين حقيقتی در عالم وجود دارد ، يعنیقبليات و بعديات بالذاتی كه به نحوی هستند كه در آنها وجود قبل ملازم باعدم بعد و وجود بعد ملازم با عدم قبل است و نام اين تقدم و تأخر ، تقدم وتأخر زمانی است . اين تقدم و تأخر به حسب زمان به سبب وجود تقدمها وتأخرهای بالذات غير ممكن الاجتماع است . و وقتی به سراغ اين متقدمها ومتأخرهای غير ممكن الاجتماع برويم ، همان تحليلی كه هميشه در باب حركتيا در باب هر امر متصل ديگر میكرديم ، در اينجا میكنيم . آيا واقعا اينطور است كه شیء متقدم برای خودش شخصی و شیء متأخر برای خودش شخص ديگراست ؟ يعنی يك سلسله امور منفصل هستند كه بالذات بر يكديگر تقدم وتأخر دارند ؟ آيا به صورت يك سلسله منفصلاتند ؟ يعنی اموری هستند كه دركنار يكديگر قرار گرفتهاند ؟ اگر چنين باشد ، سؤال میكنيم كه آيا خود اينمتقدم يا متأخر خود تقسيم به دو جزء میشود كه يكی متقدم باشد و ديگریمتأخر ؟ اگر قابل تقسيم نباشد ، معنايش " آن " است . البته نه " آن" به معنای حد زمان كه امری اعتباری است ، بلكه " آن " به معنای جزءلا يتجزای در زمان . اگر اين طور باشد كه همان براهين ابطال جزء لا يتجزاآن را |