است ، نه ماده مع تشخص بالخصوص . ماده مع تشخص ما يعنی اينكه ماده باتبدل صورت تغيير میكند . در همان كون و فسادها وقتی شخصی از ماده در ضمنصورت بود و صورتش زايل شد و صورتی پيدا شد ، شما میگوييد اين شخصديگری است . چون ماده از خودش تشخصی ندارد ، در تشخص تابع صورت است، پس ماده باقی نيست . خلاصه بحث : فصلی كه در اينجا طرح شده جواب اين اشكال است : شما خودتان در باب ماده قائل هستيد كه ماده اولی حقيقتی است مبهم ونامتعين كه تعين و تشخصش به تعين و تشخص صورت است ، پس بقاء و لابقائش تابع صورت است . از طرف ديگر شما خودتان اعتراف داريد در تبدلو تغيير و حركت جوهری و بيشتر در كون و فسادها ، صورت زايل میشود وصورت ديگری وجود پيدا میكند ، پس تشخصی كه ماده با اين صورت دارد تابعاين صورت است ، پس وقتی كه اين صورت از بين میرود تشخص اين ماده هماز بين رفته است ، صورت ديگر كه میآيد اين ماده با تشخص و هويت ديگریوجود پيدا كرده است . پس اينكه میگوييد ماده باقی است ، چه چيزی باقیاست ؟ موضوع باقی و مستمر كجاست ؟ جواب میدهند : ما هم قبول داريم كه ماده با تشخص باقی نيست ، بلكهما میخواهيم بگوييم ماده به صورت يك امر مبهم و كلی باقی است . آنوقت اگر شما ايراد بگيريد كه ماده بصورت يك امر كلی باقی باشد دردی رادوا نمیكند ، چون شما میخواستيد بگوييد يك جزء باقی است و يك جزء ديگرفانی ، يك جزء ثابت و يك جزء ديگر متغير و سيال ، جواب میدهند : چرا، درد را دوا میكند ، چون ماده كه جزء هست به همان نحو كلی جزء است .اگر ماده جزئی میبود كه اعتبار جزء بودنش بنحو شخصی میبود ، مثل اجزاءساير مركبات ، ايراد شما وارد بود . ولی |