شأنه الحركه ( 1 ) كما مر ، و لكن لا يكون الا جسما أو جسمانيا ( 2 ) و كلما من شأنه أن يتحرك فاذا لم يوجد حركته فاما لعدم علته أو لعدم شیء منأحوال علته أو شرائطها التی بها تصير محركه ، فاذا وجدت الحركه فلحدوثعله محركه . و الكلام فی حدوث العله للحركه كالكلام فی حدوث تلك الحركهو هكذا الی لا نهايه . فالاسباب المترتبه ان ( 3 ) وجدت مجتمعه معا أومتعاقبه علی التوالی و كلاهما محال عندنا و عند محققی الفلاسفه . أما الاول فلقواطع البراهين كالتطبيق و التضايف و برهان الحيثيات وبرهان ذی الوسط و الطرفين و غيرها . و مع ذلك فجميعها بحيث لا يشذ عنهاشیء حادثه لابد لها من عله حادثه ( 4 ) . و اما الثانی ( 5 ) فلان كل واحد منها لو كان موجودا فی آن واحد بالفعليتلو بعضها بعضا يلزم تتالی الانات و تشافع الحدود ، و ستعلم استحالته فینفی الجواهر الفرده ( 6 ) و پاورقی : > ظرف عدم ، آن را مثلا ممتنع يا واجب بدانيم و در ظرف وجود ، ممكن .و اين میشود انقلاب كه ذلك مستحيل . 1 - در اينجا ديگر آن بحثهای فصل شانزدهم را تكرار نمیكنند كه : اگرامكان موجود است ، يا قائم به ذات است يا قائم به غير و چون نمیتواندقائم به ذات باشد پس قائم به غير است و اگر قائم به غير بود پس موضوعمیخواهد . اين مطلب را مفروض گرفتهاند و تكرار نمیكنند همين مقدارمیگويند كه موضوع امكان بايد شأنيت حركت را داشته باشد و چنين چيزی جسماست . 2 - پس بايد قبول بكنيم كه عالم قبل از اينكه زمان وجود پيدا كند ، دريك وضع غير زمانی بوده است . ولی فعلا به اين جهت كاری نداريم .3 - اگر به جای " ان " لفظ " اما " آورده بود بهتر بود . 4 - يعنی فرضا كه " وجود علل غير متناهی حادث " محال نيست ، در عينحال مشكل سرجای خود باقی است . 5 - و اما دوم اينكه بگوئيم اسباب مترتبه متعاقبه نه مجتمع . يعنیعلت نسبت به معلول در زمانی متقدم قرار داشته باشد . 6 - جوهر فرد در اصطلاح اينها جزء لا يتجزای متكلمين است . |