آنجا ، خيلی پاكيزه و به تفصيل ذكر كرده است ، و ما نديدهايم خود ايشانحتی در كتابهای ديگرش و يا كسان ديگر ، به اين برهان استدلال كرده باشندو حال آنكه بسيار بسيار برهان محكمی است . در اين برهان از راه زمانوارد میشوند . قبلا دو مقدمه ذكر میكنند : مقدمه اول : شیء ، چه در مرحله عقل و چه در مرحله خارج ، اگر متصف بهيك صفتی بشود بايد در مرحله ذات متصف به عدم آن صفت نباشد . اين حرفخيلی حرف درستی هم هست . جسم اگر بخواهد متصف به بياض بشود ،نمیتواند در مرحله ذات متصف به سواد باشد ، ماهيت اگر در مرحله ذاتمتصف به عدم باشد محال است قبول بكند وجود را . پس بايد در مرتبه ذاتلااقل لابشرط از وجود و عدم باشد . اين يك مقدمه . مقدمه دوم : هر چيزی كه در مرتبه ذات لابشرط است از اينكه متصف بهصفتی بشود ، آن صفت برای اين شیء به دو نحو متصور است : يكی اينكه آنصفت مقوم ذات آن است ، و ديگر اينكه مقوم ذات آن نيست . يعنی يكوقت نمیشود اين شیء را عاری از آن صفت فرض كرد با اينكه در مرتبهذاتش عاری است و ماهيت آن نسبت به اين صفت لابشرط است ، ولی وجودشآميخته با آن صفت است ، و يك وقت میشود عاری از آن صفت فرض كرد .سپس میگويد : همانطور كه جسم در مرحله ذات لابشرط از حرارت و برودتاست ، در مرحله تحقق هم هيچ استلزامی ندارد كه جسم حتما حار باشد يابارد ، فرضا هم در خارج جسمی كه نه حار است و نه بارد نداشته باشيم ولیچنين نيست كه جسم از آن جهت كه جسم است اقتضای اين دو را داشته باشد .ولی مكان اينجور نيست . يعنی چنين نيست كه جسم بتواند بدون مكان متحققشود و مكان برای آن حكم يك عارض اتفاقی را داشته باشد ، نه اين طورنيست ، مكان لازمه وجود جسم است . پس معلوم میشود جسم در مرتبه ذاتشاقتضای مكان را دارد ، نه اينكه زائد بر ذاتش مكان بر آن عارض شده باشد. البته منظور از ذات در |