و از حيث ديگر مادی . منتهی ايشان چون باز در مسأله فلكيات براساسهمان فلكيات قديم قضاوت میكنند ، میگويند آن چيزی كه علت زمان استبايد نفس فلك اقصی باشد و آن چيزی كه قابل زمان است بايد ماده فلكاقصی باشد . نفس طبيعت علت زمان مشترك است ولی اگر روی همين اصول ايشان كسی كه هيئت بطلميوس را قبول ندارد وبخواهد نظر بدهد ، معنايش اين میشود كه تمام عالم طبيعت حكم يك واحدزنده را دارد ، يك واحدی كه از يك حيث زنده است و از حيث ديگر جامد، يعنی مثل يك حيوان همانگونه كه حيوان دارای نفس و بدن است ، از حيثبدن مرده است و از حيث نفس زنده . پس ما بايد برای تمام عالم طبيعتيك نفس مدبر قائل باشيم كه تمام طبيعتی را كه ما میشناسيم حكم بدن آننفس را داشته باشد . و به عبارت ديگر برای همه عالم طبيعت بايد يكروح قائل باشيم كه مبدأ زمان آن باشد . و اين غير از مسأله عقول و مسألهذات باری تعالی است ( 1 ) .پاورقی : 1 - پرسش : اينكه دارای دو حيثيت است ، آيا از حيث تجردش فاعلاست يا از حيث مادی بودنش ؟ پاسخ : از حيث تجردش . - : اگر از حيث تجردش فاعل است ، چه سنخيتی بين تجرد و زمانی بودناست ؟ سنخيت بين علت و معلول چه میشود ؟ پاسخ : اين كلمه سنخيت يك كلمه غلط اندازی است . هيچ وقت فلاسفه درباب سنخيت فرمول بدست نمیدهند كه مثلا اگر گفتيم بين دو چيز سنخيتوجود دارد يعنی ماهيتشان بايد يكی باشد يا هر دو بايد مادی باشند و يا هردو بايد مجرد باشند و مثلا بين مادی و مجرد سنخيت نيست . در باب سنخيت، آن مقداری كه فلسفه سنخيت ثابت میكند يك معنی كلی و مبهمی است درهمين حد كه : هر چيزی نمیتواند علت هر چيزی باشد و نيز يك امری كه ازنظر وجود در كمال شدت است نمیتواند علت يك موجودی باشد كه از نظروجود در كمال ضعف است ، بين اينها از نظر مراتب وجود نمیتواند خلاءواقع باشد ، ولی ديگر نمیگويد كه مجرد نمیتواند فاعل مادی باشد ، خصوصابا فلسفه مرحوم آخوند كه بين مجرد و مادی فصلی وجود ندارد و > |