تحليل حجه النافين للحركه الجوهريه و يمكن تحليل هذه الحجه الی حجتين ( 1 ) : احدا هما أنه يلزم تتالیالانات ، و هی منقوضه بالحركه فی الكيف و غيره . الثانيه أن الحركهتستدعی وجود الموضوع ، و الماده وحدها غير موجوده ، فلا يصح عليها الحركهفی الصوره بخلاف الكيف ، لان الموضوع فی وجوده غنی عن الكيف فيصح الحركهفيه . فاذا تقررت الحجه بهذا الطريق وقع الكلام الاول لغوا ضائعا ، فالعمده فیهذا الباب هذه الحجه ( 2 ) و بيانها أن الحركه فی الصوره انما تكونبتعاقب صور لايوجد واحده منها أكثر من آن ، و عدم الصوره يوجب عدمالذات ، فاذن لايبقی شیء من تلك الذوات زمانا ، و كل متحرك باق فیزمان الحركه ( 3 ) . و فيه بحث لانه منقوضپاورقی : 1 - حاجی در اينجا حاشيه خوبی دارد . اين دو حجت تا اندازهای بايكديگر اشتراك دارند و آن قدر اشتراك اين است كه : يا نوع باقی استيا نوع باقی نيست . اگر نوع باقی است پس تغيير در صورت جوهری نيست ودر عوارض است . اين مقدار در هر دو حجت میآيد . از " اگر باقی نيست" را میتوان به دو صورت تقرير كرد . يكی اينكه : اگر باقی نيست ، پساين صورت معدوم شده و صور ديگر آمده است ، و آن صور ديگر بيش از يكآن يا باقی هستند يا باقی نيستند ، اگر باقی هستند سكون است و اگر باقینباشند تتالی آنيات است . اين يك بيان . جواب اين است كه : اگر اين حرف درست باشد اصلا حركتی در عالم وجودندارد . بيان دوم اين است كه : اگر باقی نيست ، پس حافظ وحدت چيست ؟ نيازبه موضوعی داريم كه حفظ بكند . در اعراض موضوع داريم ولی در جوهر موضوعنداريم . اگر اين را بگوئيم قهرا به اعراض نقض نمیشود ، و اين بيان ازبيان اول كاملتر است و بيان اول بيان لغوی میشود . 2 - عمده اين است كه ما مسأله موضوع را حل كنيم . وقتی گفته میشود كهصورت باقی نيست ، بنابراين رابط ميان صور چيست ، و موضوعی هم كه دركار نيست ، پس تصوير موضوع چيست ؟ ما از خارج عرض كرديم كه ما اساسا نيازی به فرض موضوع نداريم و مسألهاصالت وجود اين مشكل را حل كرده است . 3 - هر متحركی بايد باقی باشد در زمان حركت و در اينجا اصلا متحركباقی نداريم . |