نيست . نظير حرفی كه در باب موجود و وجود میگويند ، كه موجود حتما ذاتله الوجود بايد باشد پس بايد خود وجود غير از ذات موجود باشد ، چونذات له الوجود نيست ، كه جوابش در باب مشتق داده شده است .نظر ديگر اين است كه چون همه حركتهايی كه قدما قائل بودهاند حركت دراعراض بوده است ، از جنبه عرض بودنش نيازمند به موضوع است ، نه ازجهت اينكه خود حركت بما هی نيازمند به موضوع است . و به بيان ديگر كهاين همان بيانی است كه آقای طباطبائی در اينجا گفتهاند و حرف بسيارخوبی است : علت اينكه گفتهاند حركت نيازمند به موضوع است اين است كهحركت را اين چنين تفسير كردهاند كه معنای حركت در يك مقوله اين استكه : أن يكون للمتحرك فی كل آن فرد من المقوله ، و يا در حركات اشتدادی، نوع من المقوله . پس وقتی كه چيزی حركت میكند اين متحرك در هر آنفردی از ما فيه الحركه را دارد . وقتی حركت در " أين " میكند ، يعنیدر هر آن " أينی " دارد و هم چنين كيف و مقولات ديگر . پس بايد چيزیباشد كه در هر آن كيفی و در هر آن " أينی " داشته باشد و اگر " آن چيز" نباشد اين أينها و كيفها با يكديگر بیارتباط هستند . " آن چيز "است كه وحدت میدهد به آنها . اين بيانی بود كه شيخ ذكر كرده بود و مرحوم آخوند هم بعضی جاها گفتهاست . اصالت وجود مصحح وحدت حركت است ولی مرحوم آخوند بعد از اينكه اصالت وجود را ثابت نمود ، يك حرفبسيار بسيار اساسی زد و آن اينكه : اگر وجود اصيل باشد ، اين بيان شمادرست است كه متحرك در هر آنی فردی و بلكه نوعی از مقوله را دارد . ولیمقوله خودش ماهيت و امر اعتباری است ، ولی متحرك در تمام زمان يكفرد متدرج از آن مقوله را دارد ، يك وجود سيال از آن مقوله را دارد كهاز آن وجود سيال است كه افراد |